سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

انتخاب با خودت؟خداحافظی یا سلام دوباره؟

    نظر

همیشه متنفر بودم از آدمایی که بعد از گذشت زمان نه چندان طولانی از تاسیس وبلاگشون،میان و خداحافظی می کنن و بقیه رو با یه عالمه سوال بی جواب تنها میذارن.اما هیچ وقت فکرشو نمی کردم یه روزی دوست من بخواد این کارو بکنه.ماه تیکه ی الآن، اونی که من می شناختم نیست.دوستای من هیچ وقت کاری نمی کنن که من ازشون متنفر بشم.چون من با هر کسی دوست نمیشم.شایدم این یه دفعه رو در انتخاب دوست اشتباه کردم.البته من هیچ وقت ماه تیکه رو درست نشناختم

ماه تیکه عزیز،اگه دلیلت برای این کار مسخره فقط منم لطف کن این آپو پاک کن چون اشتباه فکر کردی.اما اگه دلیل دیگه ای داره (که من دلیلی نمی بینم)،شمارو بخیر و مارو به سلامت. هیچ وقت نمی خوام چنین دوستی داشته باشم.لازمم نکرده گوکلومو تو وبلاگ آینده ات بلینکی،من به چنین دوستی احتیاجی ندارم.

خوب فکراتو بکن.انتخاب با خودته.خداحافظی یا سلام دوباره؟فقط یادت باشه خداحافظی بی معنی تو یعنی خداحافظی با من برای همیشه.تا زمانی که خودتو پیدا نکردی اینجا نیا.این وبلاگ فقط مخصوص دوستای خوب و مهربون و با وفای منه.نه یه دوست نما.(شوخی کردم بابا.اگه دوست داشتی خداحافظی کن اما بهتره بمونی.بازم میل خودته)از همه شما دوستان گل هم اساسی معذرت می خوام.فکر کنم سیم پیچای مغز ماه تیکه قاطی کرده.اگه یه روان شناس درست حسابی سراغ دارین،حتما آدرس و شماره تلفنشو به من بدین شاید یه فرجی بشه.

فعلا خداحافظ


عشق

 عشــق  

 از یه نی نی میپرسن عشق یعنی چی؟ میگه یحنی بزالی کسی که دوس دالی از پفکت بخوله ولی فقط تو تا دونه هاااا!

عشق ... عجب کلمه (.........)*

*لطفا این (....) را پر کنید.من که هرچی فکر کردم چیز مناسبی پیدا نکردم

عشق یعنـی ...

تا حالا عاشق شدید؟تاحالا از کسی خوشتون اومده؟تا حالا شده کسی رو دوست داشته باشید؟اون چی؟دوستون داشته؟ هنوزم دوسش دارین؟هنوزم اون شمارو دوست داره؟بیشترآدمای عاشقی که من دور و بر خودم دیدم،عشقو عاشقیشون دووم نیاورده.یا عشقشون ترکشون کرده و یه زخم رو قلبشون به یادگار گذاشته یا اونا عشقشونو ترک کردن.یعنی واقعا عشق یعنی این...؟اگه عشق اینه،دلم نمیخواد هیچ وقت تجربش کنم.دلم نمیخواد هیچ وقت عاشق بشم.عاشق بشم که چی بشه؟که آخرش برسه به شکست عشقی؟که آخرش مریض بشم،بشینم کنج خونه؟ از خدا گله کنم که خدایاااااااا!چرا اینجوری شد؟چرا ترکم کرد؟که کار هر روزم این باشه که از خدا بخوام منو بکشه؟در نهایت که دعام برآورده نشد خودکشی کنم که مثلا راحت بشم؟

*همه زندگی فقط 3روزه : اومدن - بودن - رفتن . من خودم نخواستم بیام ولی خودم می خوام که باشم اونم فقط به خاطره تو وقتی هم که دیگه نباشی منم میرم

*هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را* هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را

هر جارو نگاه میکنم فقط یه مشت آدم عاشق می بینم.تمام اس ام اسها مثل همین دوتای بالا عاشقانه هست(قصدم توهین به جمله ها نیست.اتفاقا بعضیاشون خیلی هم قشنگن و آدمو به فکر وامیدارن،من همیشه اونارو میخونم و از بعضیاشون چیز یاد میگیرم).اما بعضی از آدمای عاشق از این حرفا برای اثبات عشق به اونی که دوسشون دارن استفاده میکنن.ولی به نظر من عشق اگه عشقه نیاز به اثبات نداره.اونی که دوسش داریم خودش باید بفهمه.

عشق یعنی خودمونو به درو دیوار بزنیم؟دست به خودکشی بزنیم؟یه هفته بست بشینیم تو اتاقمون،درو قفل کنیم،نه آب بخوریم نه غذا،بشینیم فقط گریه کنیم؟هرروز عین کنه بچسبیم بهش(کسی که مثلا دوسش داریم) التماس کنیم که تورو خدا فقط یه دقیقه به حرفامون گوش کنه؟یعنی عشق یعنی این...؟یعنی خودمونو خواروذلیل کنیم،التماس کنیم،جلوش اشک بریزیم؟نه...من این عشقو نمیخوام.من این عاشقیو دوست ندارم.این عشق حالمو بهم میزنه.

الحمدلله،این جامعه پر شده از دختر،پسرای عاشق.وقتی تو خیابون داری راه میری سرتو هرجا بچرخونی دو کفتر عاشق میبینی.یا باهم دارن میخندن،یا باهم گریه میکنن،یا یکیشون داره اشک میریزه(معمولا کفتر بانو) و اون یکی بهش نگاه میکنه و لبخند میزنه(کفتر خان).این چیزا تو کافیشابا و رستورانا و پارکا بیشتر دیده میشه.ماشاالله سطح فرهنگ جوونای ما خیلی بالا هست،همشون دستشون تو کار خیره.اگه تاحالا متوجه نشدین(که البته بعیده)،برین داخل پارک برای چند دقیقه رو یه نیمکت تنها بشینین،یا تو یه پاساژ تنها قدم بزنین مثلا دارین ویترین مغازه هارو می بینین اونوقت چند برادر یا خواهر گرامی به عنوان نذری شماره پخش می کنن که شمارو از این کار الهی بی نصیب نمیذارن.شما هم خیلی راحت شماره رو برمی دارین(بلا نسبت شما)و این میشه اولین آشنایی شما و اون . آشنایی تو چت که دیگه جای خود داره.بعد، هرروز با هم در تماس خواهید بود.اونقدی که بهم عادت میکنین و مثلا اگه یه روز همدیگه رو نبینین می میرین.بعدش کفتر خان از کفتر بانو خواستگاری میکنه که با مخالفت خانواده همراهه.که البته حق دارن.بعد دو کفتر فرارو ترجیح میدن و باهم دیگه از دنیای واقعی به خیالاتشون پناه می برن.بعد از مدتی باهم بودن یکی از یکی دیگه زده میشه،بهش خیانت میکنه و ترکش می کنه.در نتیجه اون یکی کفتر بدبخت دچار شکست عشقی،روحی میشه و در نهایت دست به خودکشی زنه.این عشق پوچ، تهوع آور نیست؟ درواقع،به نظر من این اصلا اسمش عشق نیست.

ولی عشق معنی دیگه ای غیر از این معنی مزخرف و مسخره(این نظر منه ) هم داره:

همه میگن عشق مقدسه . پیامبران و ائمه هم بر این باور بودن.این ماییم که این عشق مقدسو تبدیل به لجن می کنیم.این صداقت و پاکی رو،این محبتو، این چیز به این قشنگیو به یه چیز چندش آور تبدیل می کنیم.

 

*******************************************************************************************

فکر نمی کردم انقدر دلم پر باشه؟آخه من که عاشق نشدم پس چرا این موضوع انقدر ذهنمو مشغول کرده؟کسی چه می دونه؟شاید منی که الآن نظرم درمورد عشق اینه،چند سال دیگه خودم عاشق بشم.فقط امیدوارم تا زمانی که عشق انقدر بی معنیه

این اتفاق پیش نیاد

درسته این عشق واهی و مبهم حالمو بهم میزنه اما این جملات چه تقصیری دارن)بستگی داره کجا ازشون استفاده کنیم)

*در زیر"باران عشق"باید ماند تا "غبار تنهایی" را شست.نمیدانم در زیر کدامین باران ایستاده ام که اینگونه"تنها"ولی خیسم!

*وقتی گریه کردیم همه گفتن بچه ای.وقتی خندیدیم گفتن دیوونه ای.جدی بودیم گفتن مغروری.شوخی کردیم گفتن سنگین باش.سنگین بودیم گفتن افسرده ای.حرف زدیم گفتن پرحرفی.ساکت شدیم گفتن عاشقی.حالا که میگیم عاشقیم همه میگن اشتباست.عشق مال قصه هاست.

*سعی نکن بارون باشی که برای اثبات وجودت خودتو به شیشه پنجره بکوبی سعی کن ابر باشی تا همه تشنه دیدنت باشن(این جمله و جمله قبل ازهموناییه که منو به فکر کردن وامیداره)

جملات قشنگ زیاده ایشالله در پستای بعدی تقدیمتون میکنم.

ممنون میشم اگه با نظراتتون منو راهنمایی کنید و بگید طرز فکر من درسته یا نه.شما در این مورد چی فکر می کنید (.....)رو هم پر کنیدااااااااااااا          

                                                                                       یادتون نره

فعلا عزت زیاد

 

 

 

 


عشق

                                                                                       

                                                             "خرید معجزه"

        وقتی سارا دخترک هشت سا له ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کردند. فهمید برا درش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت : فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت ، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار...

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت. داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟ دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم. داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!!

دختـرک توضیح داد : برادر کوچک من ، داخل سـرش چیزی رفته و بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم. چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟ مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید : چقدر پول داری؟ دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب ، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت : من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد. آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت. پس از جراحی ، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم ، نجات پسرم یک معجـزه واقعـی بود ، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟

دکتر لبخندی زد و گفت : فقط 5 دلار!




زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو من می ترسم! مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم! مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواش تر برونی. مرد جوان: مرا محکم بگیر .زن جوان: خوب، حالا می شه یواش تر برونی؟مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.روز بعد روزنامه ها نوشتند: برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند


مردی، دیر وقت، خسته و عصبانی، از سر کار به خانه بازگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. بابا! یک سوال از شما بپرسم؟ بله حتما. چه سوالی؟ بابا، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟ مرد با عصبانیت پاسخ داداین به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سوالی می کنی؟" فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟ اگر باید بدانی خوب می گویم، 20 دلار.

پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفتمی شود لطفا 10 دلار به من قرض بدهید؟" مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:" اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا اینقدر خود خواه هستی. من هر روز، سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم." پسر کوچک، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:" چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟" بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعا چیزی بوده که او برای خریدش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش در خواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. خواب هستی پسرم؟ نه پدر، بیدارم. فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا، این 10 دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد:" متشکرم بابا" بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی شد و غرولند کنان گفت:" با اینکه خودت پول داشتی، چرا باز هم پول خواستی؟" پسر کوچولو پاسخ داد:" برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من 20 دلار دارم. می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ دوست دارم با شما شام بخورم......."




شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین ان مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد .وقتی میخ را بررسی کرد تعجب کرد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مونده !!!در یک قسمت تاریک بدون حرکت.
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است
.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

تو این مدت چکار می کرده؟چگونه و چی می خورده؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد .!!!

مرد شدیدا منقلب شد.

ده سال مراقبت. چه عشقی ! چه عشق قشنگی!!!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشق به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حدی می

توانیم عاشق شویم اگر سعی کنیم

**********************************************************************************************

 


تبریکات ویژه

اخبار سمپاد:

سمپادیای گل گلاب باید شیرینی بدن

دیروز مورخ6 شهریور89 ،نتایج مرحله دوم آزمون تیزهوشان ورودی به دبیرستان اعلام شد.به همه ی دوستای سمپادیمون این موفقیتو تبریک میگم.ایشالله همیشه موفق باشن.شیرینی ما یادتون نره.

 

 


تولد

تولد

سلام به همه دوستای گلم.خوبید خوشید سلامتید؟

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

امروز تولد دو تا از دوستامونه.نفس جون و سهیلای عزیزم تولدتونو از همینجا از صمیم قلب تبریک میگم.ایشاا...120ساله بشین

تولد تولد تولدت مبارک

                              مبارک مبارک

                                                تولدت مبارک

 

 


توجه توجه

    نظر

سلام به همه ی دوستایی که از این وبلاگ بازدید می کنند.جا داره از اون دوستایی که نظر میدن تشکر کنم(بروبچ بی معرفت c1 یاد بگیرند).

اخیرا گروه جست و جویی جهت تشخیص هویت بنده و ماه تیکه دست به کار شده.از همین جا بهشون خسته نباشید میگم.اما واقعا درک نمی کنم که چرا براتون انقدر مهمه.در صورت داشتن دلیل منطقی برای این پافشاری خواهشمندم دلیلتونو به منم بگین،شاید قانع بشمو جنسیتموبگم البته لازم به ذکره که دوستانی که خیلی خیلی کنجکاو تشریف دارن حتما از منابع معتبر اطلاعات مارو گرفتن.اگه اینطوره لطفا به بقیه نگن

من هر وقت از چیزی ناراحتم این شعرو با خودم زمزمه می کنم.الانم حالم زیاد خوب نیست و یه احساس خیلی بدی دارم که دلیلشو نمی دونم.یه عالمه سوال درباره همه چیزو همه کس تو مغزم داره رژه میره و اعصابمو خط خطی می کنه(تنها دلیلی که می تونم بگم شاید ترشح نامتوازن هورمون های جنسی باشه)

 

نمیدانم پس از مرگم که آید بر مزار من

که بنشیند به سوگ من

سیه چشمی سیه بر تن کند یا نه

ولی سوگند

تورا سوگند

به جان دلبرت سوگند

مرا هم یاد کن آن شب

 که من در زیر خاک سرد

بس تنهای تنهایم


داستان کلاغ

 

داستان کلاغ

کلاغ لکه ای بود بر دامن آسمان و وصله ای ناجور بر لباس هستی . صدای نا هموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس . با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.صدایش اعتراضی بود که در گوش هستی می پیچید

کلاغ خودش را دوست نداشت . بودنش را هم. کلاغ از کائنات گله داشت

کلاغ فکر می کرد در دایره ی قسمت ، نازیبایی ها تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود وبا خودش گفت: " کاش خداوند این لکه ی زشت را از هستی می زدود" پس بال هایش را بست و دیگر آواز نخواند

خدا گفت: " عزیز من !صدایت ترنمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند

سیاه کوچکم ! بخوان . فرشته ها منتظرند

ولی کلاغ هیچ نگفت. خدا گفت: " تو سیاهی ، سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند. و زیبایی ات را بنویس. اگر تو نباشی.آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن" و کلاغ باز خاموش بود

خدا گفت : " بخوان! برای من بخوان، این منم که دوستت دارم

"سیاهی ات را و خواندنت را

و کلاغ خواند

این بار عاشقانه ترین آوازش را

خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد

نظر یادتون نره


داستان khareji

سلام به شما دوستان عزیز،امروز براتون تو این وبلاگ یه داستان انگلیسی گذاشتم.نظر یادتون نره

              Footprints in the Sand Poem  
Last night I had a dream. I dreamed I was walking along the beach with the Lord. Across the sky flashed scenes from my life. For each scene, I noticed two sets of footprints in the sand: one belonged to me, the other to the Lord.  

After the last scene of my life flashed before me, I looked back at the footprints in the sand. I noticed that at many times along the path of my life, especially at the very lowest and saddest times, there was only one set of footprints.

This really troubled me, so I asked the Lord about it.  “Lord, you said once I decided to follow you, You’d walk with me all the way. But I noticed that during the saddest and most troublesome times of my life, there was only one set of footprints. I don’t understand why, when I needed You the most, You would leave me.”

The Lord replied, “My son, my precious child, I love you and I would never leave you. During your times of suffering, when you could see only one set of footprints, it was then that I carried you.”


ماه رمضان

شهر رمضان الذی اًَنزل فیه القران

 

واژگان را در تو گم کرده ام ای ماه خوبی ها..!!صدای دلربای انتظار و عطر دلنشین دعای سحر مرا به استقبال لغتی می بردکه در واژه نمی گنجدروزه وچه مقدس است این کلمه ی وصف ناپذیر.

 

http://www.mihandownload.com/download/sms-ramezan.jpg
حلول ماه مبارک رمضان بر همه شما مبارک

سلام به شما روزه داران عریز.عباداتتون قبول.

ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادت های پذیرفته شده

برایتان آرزومندم