سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

من شاهکار خلقتم

الان داشتم به این فکر میکردم که خیلی ازآدما از زندگی شون لذت نمی برن. من اصلا این طوری نیستما. من هروقت که دلم بخواد بخوابم می خوابم هروقت دلم بخواد بخندم می خندم هروقت بخواد گریه کنم گریه می کنم کلا باهاش راحتم. دوسش دارم. یه رابطه ی متقابل بینمون هست. یعنی اگه من بهش بگم ساکت اونم ساکت میشه.اما میدونم که آدمای کمی، خیلی کمی شبیه من هستن.من همیشه خودمو دوس داشتم و به خودم افتخار میکردم(میتونین از وروجک بپرسین)

توی راه پله ی مدرسه مون نوشته:

من شاهکار خلقتم!

جالبه.نه؟

یعنی من برترینم.یعنی بهتر از من نیست.

پس چرا من به خودم افتخار نکنم؟

پس چرا من خودمو دوست نداشته باشم.

خیلی از آدما عاشق پولن.خیلیاشون عاشق ثروتن.خیلیاشون عاشق هیجانن.و...

اما من خودمو دوس دارم.(دیووووووونه ی خودمم)

شما چی؟!

چقدر برا خودتون و خواسته های دلتون ارزش قائلین؟!

جوابمو با نظر دادن بدین.


مجنون و خدای لیلی

مجنون و خدای لیلی

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهر نمازش عبور کرد.

مرد نمازش را قطع کرد و داد زد، هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟

مجنون با خنده گفت، من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟

همچنان منتظر نظر های شما هستیم. 


بی وفا

بی وفا

داریه و تنبک می زد و با صدای بلند آواز می خواند، رهگذری نیم نگاهی به او انداخت و در دل هورا کشان گفت، آی مرد کاش من نیز جای تو بودم اینچنین شاد و بی غم ... مرد گفت: آواز دهل از دور شنیدن خوش است، اینچنین که تو فکر می کنی دل ما خوش و بی غم نیست. از او اصرار و از مرد انکار...

آخر سر مرد گفت بیا تا شرح داستان این داریه و تنک را برایت بگویم تا بدانی که این چنین نیست و مرد با صدای غمناکی آغاز کرد....

زنی زیبا و خوش روی داشتم و از جان و دل عاشق ش بودم، از بد روزگان مرضی لاعلاج گریبانش را گرفت، و من به هرجا که فکر کنی بابت علاج و درمانش سفر کردم، به هر ده کوره ای که نور امیدی بود بار سفر می بستیم، این طبیب و آن طبیت، این دعا نویس و آن دعا نویس آخر سر طبیبی حاذق به من گفتم که این زن بیش از یک ماه زنده نخواهد ماند، او را به ولایت خود ببر و بگذر در آرامش ...

یک قطره اشک از گوشه چشم مرد بر گونه های سیاه چرده ش سرازیر شد و اینچنین ادامه داد..

همسرم را به خانه آوردم و در غم از دست دادنش روز و شب زاری و تیمار داری می کردم و سعی می کردم بهترین لحظات را در آخرین روزهای زندگی برایش فراهم کنم.

یکی از چیزهای که زنم را اذیت می کرد فکر این موضوع بود که من پس از او با زن دیگری ازدواج خواهم کرد و او را به فراموشی خواهم سپرد و از طرفی چون هیچ زنی جزء همسرم برای من قابل تعریف نبود و زنم نیز در شرف مرگ بود، روزی برای آرامش او مردانگی ام را از بین بردم!

یک ماه سر آمد اما زن من نمرد، روز به روز که می گذشت او سر زنده تر می شد و پس از چند ماه بیماری به کل از درون او رخت بست.

پس از آن زنم به شدت بد خلق شده است علت را جویا شدم و متوجه شدم که او از نداشتن مردانگی در من دلخور است کار به جای کشید که گفت می خواهد از من طلاق گرفته و شوهری دیگر برگزیند!!؟؟

من به شدت از این درخواست او ناراحت شده بودم اما فکر اینکه زن م را نداشته باشم تمام درونم را می آزرد، به او پیشنهادی دادم و گفتم اگر این مشکل را حل کنم تو با من خواهی ماند؟ و او نیز قبول کرد.

اکنون هر هفته به ولایت های اطرف می روم و پسر جوانی را برمی گزینم و برای زنم می آورم، این داریه و تنبک هم از آن است که وقتی آنها مشغولنند صدای آنها را نشونم.


رفته بودم لای خاطره هام!

رفته بودم لای خاطره هام!

س.م (که عاشق کاسیاسه) رو یادم اومد:

س.م عزیز ! امتحان هندسه ی پر خاطره ی اول راهنمایی یادته ؟!

اون موقع که یهو نشستی رو وسایل رسمت و صدای شکستن اومد و بعدش هم :

"

-          شیشه شکست

-          شیشه نبود

-          پس چی شکست؟

لحظاتی سکوت و بعد

-          الستون و ولستون قلب منو شکستن ، چه شیطونایی هستن ! "   . . .

نظر یادتون نره 


یادتونه؟!

می خواستم این متن رو بعدا واسه هم کلاسی هام بخونم اما گفتم بهتره این جا بذارمش تا هر کی اومد تو گوکلوم بخوندش!

 

بذار ازتون بپرسم ببینم چقد یادتونه ؟!

یادتونه تابستون مجهول قبل از دوم راهنمایی رو

یادتونه نقطه هایی رو که عاقبت یه خط شد

یادتونه یک هایی که قرار بود یک دونه باشه

یادتونه 206 های نقره ای رو

یادتونه پشت حیاط رو

یادتونه معلمی رو که قرار بود ما از درسش سوال در بیاریم و اون بهمون نمونه سوال میداد

یادتونه چقد گریه کردیم سر اینکه یکی از معلمامون از مدرسه نره و اولین شعرمونو در وصفش گفتیم

یادتونه مرگ بر خود­شیرین سر دادن رو

یادتونه شب ها تا ساعت 1/5 بیدار بودن و صبح ساعت 6 پا شدن رو

یادتونه امتحانای جامع سمپاد رو

یادتونه آرزوی اردو رفتن رو

یادتونه برگه های نظر سنجی راجع به معلم ها پر کردن رو

یادتونه پایان c1 رو

یادتونه موقع گریه همدیگه رو بقل کردن ها

یادتونه جشنی که چقد واسش سعی کردیم ، چقد کلاس کنسل کردیم و با معلم ها دعوا افتادیم و آخر غلط کردن ها

یادتونه معلمی رو که میگفت : مجبورتون میکنم کلاس رو جارو کنین

یادتونه وقتی فهمیدیم ورودی داریم چقد گریه کردین

یادتونه دو گروه بودیم

یادتونه الکی تولد گرفتن ها رو

یادتونه یکی میگفت من ابتدایی از ریاضی متنفر بودم ولی الان عاشقشم

یادتونه بادبادک ساختن رو

یادتونه تابستون توی مدرسه کلاس رفتن رو

یادتونه مژدگونی خانم نیاکی رو ندادیم بعداز اینکه گفت همه مرحله اول ورودی رو قبول شدیم

یادتونه بستنی با پول معلما خوردن و کیف کردن رو

یادتونه صدای گاو و اردک و مرغ و... سر کلا س ها

یادتونه بخشیدن ها

یادتونه قهر ها حتی قهرهای 3 ساله و آشتی ها

یادتونه گل های پشت پنجره افتاده

یادتونه 3­نقطه رو

یادتونه جلسه های اولیا مربیان رو

یادتونه عشق به با هم موندن رو

یادتونه خاطره نوشتن ها رو

یادتونه ...


خاطره

خاطره ,     نظر

رفته بودیم آزمایشگاه فیزیک. اون روز رو تخته ی آزمایشگاه یه شعر قشنگ بود که توجه همه ی بچه ها رو به خودش جلب کرد ولی معلممون نذاشت بخونیمش اما یواشکی:

یاد اون روزای خوب بچگی

که توی ناودونامون آب می دویید

تا که خورشید با من و تو قهر میکرد

تو چشای خستمون آب می دویید

واسه گنجشکای باغ همسایه

پاییزا دون می پاشیدیم من و تو

روی تخت ایوون مادربزرگ

عکس قلیون می کشیدیم من وتو

غروبا که بودیم کنج حیاط

می کشیدیم از ته دل یهو آه

شبا رو پشت بومای کاه گلی

می نوشتی نامه واسم روی ماه

تا صدای پای بابا می اومد

می دوییدیم توی کوچه ، مثل باد

با یه گردو می زدیم پر تو هوا

با یه قاچ هندونه می شدیم چه شاد

با اون دستای کوچیک کنار حوض

کف صابونا چه خوب حباب میشد

تا یکی دو قطره بارون می اومد

سقف خونمون چه زود خراب میشد

دم ظهرا کارمون بود تو حیاط

روی دیوار نشون غلط زدن

که بگیم کدوم یکی بلندتریم

تند وتند جر می زدیم تو خط زدن

اون شبای چله زیر کرسیا

چیک و چیک تخمه شکستن ، یادته

واسه اینکه مورچه ها سیر بخورن

در دیگا رو نبستن ، یادته

حالا دیگه واسمون فرق نداره

عمو نوروز توی بقچش چی داره

واسه ما و بچه های همسایه

شب عیدا چی زیر سر میذاره

حالا دیگه تا توی حیاط میریم

مامانه میگه یواش صدا نده

بشین آروم و یهجا ، حرف نزنین

موج خنده تون یهو هوا نره

بابا گفته که داداش مردی شده

دیگه زشته دنبالش قطار بشیم

دیگه حتی نمیشه یکی یکی

رو شیار شونه هاش سوار بشیم

گفته من دیگه دارم بزرگ میشم

نباید جلوش پامو دراز کنم

با صدای گاری لبو فروش

بدوم پنجره ها رو باز کنم

حالا ممّد پسر همسایمون

که شب عیدا میکردن کچلش

روشنک دختر بقال محل

که عروسک می گرفت تو بقلش

یاسمن ، اون که می خواست مامان بشه

اون که نون خشکیا رو نم می زد

خاله بازی که شروع میشد یهو

علی جرزن بازی رو بهم می زد

حالا دیگه همشون بزرگ شدن

هر کدوم سری کشیدن توی سرا

همشون قد کشیدن ، آدم شدن

دیگه پیدا شون نمیشه این ورا

حالا اون بچه محل های قدیم

نمیان به کوچمون سر بزنن

وقتی که دعوا میشه لج بکنن

به گیسای بافتمون چنگ بزنن

حالا دیگه خوب می فهمن که چرا

موش موشک آسه میره ، آسه میاد

میدونن هرکی بخواد نون بخوره

صبح میره ، آخر شب خسته میاد

دیگه حتی نمیشه باورشون

که باید چشماشونو وا بکنن

تا تکونشون بدی ، اخم میکنن

که می خوان دوباره لالا بکنن

حرفشون اینه که تا تو خواب باشی

آدمای کوچه رو سیر می بینی

نه که آسمون باهات قهر میکنه

نه دیگه کسی رو دلگیر می بینی

من دیگه دوست ندارم بزرگ بشم

نمی خوام از خونمون فرار کنم

نمی خوام پشت سر بچگی هام

یه عالم حرف های بد قطار کنم

که بگم اون روزا که بچه بودیم

چیزی از زندگی حالیمون نبود

جز حصیر کهنه توی پنج دری

دیگه چیزی جای قالیمون نبود

با صدای تیک و تیک ساعتا

نمی خوام با کوچه ها خو بگیرم

نمی خوام سایه باشم کنج دیوار

که زیر خاطره هام بو بگیرم

مبینا

(فامیلی این مبینا یادم رفته یعنی به اسمش هم اطمینان ندارم خودش هرجا هست خواهش میکنم مارو عفو کنه!)


تاریخچه سمپاد

این هم نگاهی به تاریخچه و عملکرد سمپاد

قبل‌ از تشکیل‌ این‌ سازمان‌، از بدو پیروزی‌ انقلاب‌   فقط دو مرکز آموزشی‌ تیز هوش‌ فقط در تهران‌ وجود داشت‌ که‌ تحت‌پوشش‌ دفتر کودکان‌ استثنایی‌ فعالیت‌ می‌نمود و در سال‌ 66 جمعا802 دانش‌ آموز داشت(این دو مرکز فرزانگان و علامه حلی تهران بودند)‌   که‌ هر لحظه‌ امکان‌ انحلال‌و ادغام‌ این‌ دو مرکز در مراکز عادی‌ نیز وجود داشت‌.

هیئت‌ امناء این‌ سازمان‌ در سال‌ 1366 با درخواست‌ معاون‌ فرهنگی‌ - اجتماعی‌ نخست‌ وزیرو آقای دکتر جواد اژه‌ای با حکم‌ نخست‌وزیرمنصوب‌ گردیدند. ابتدا این‌ سازمان‌ قرار بود صرفا زیر نظر هیئت‌ امناء اداره‌ شود.اعضای هیئت امنا عبارت بودند از: وزیر آموزش و پرورش، وزیر فرهنگ و آموزش عالی، رئیس سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی، مدیرعامل صدا و سیما، معاون نخست وزیر و رئیس برنامه و بودجه، رئیس بنیاد مستضعفان و جانبازان و سه شخصیت علمی کشور آقایان دکترحسن ابراهیم‌حبیبی، حجت‌الاسلام دکتر احمد احمدی و حجت الاسلام دکتر جواد اژه‌ای.

در طول‌ سال‌ تحصیلی‌ 66 تا 67 بر اساس‌ جمعبندی‌ هیئت‌ امناء سازمان‌ به‌ درخواست‌ معاون‌ فرهنگی‌ اجتماعی‌نخست‌وزیر - آقای دکتر اژه‌ای - به‌ نخست‌وزیر‌ و با حمایت‌ ریاست‌ محترم‌ جمهوری‌ وقت‌ و رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه‌ای‌، با تصویب‌ ماده‌ واحده‌ای‌ درشورایعالی‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ جایگاه‌ مستحکمتری‌ سازمان‌ پیدا نمود. بر اساس این مصوبه وزیر آموزش و پرورش رئیس هیئت امنا سازمان و آقای دکتر جواد اژه‌ای علاوه بر عضویت علمی هیئت امنا به ریاست سازمان انتخاب گردیدند.

در سال‌ 1366 پس‌ ازصدوراحکام هیئت امنا سازمان توسط نخست‌وزیر اولین‌ مراکز در همدان‌ و کرمان‌ گشایش‌ یافت‌ که مراکز پسرانه علامه حلی و دخترانه فرزانگان نام گرفت.

در تاریخ 7/4/67 هیئت وزیران اساسنامه سازمان را تصویب نمود و در مهرماه‌ 67، 2500 دانش‌ آموز در 18 مرکز آموزشی‌ مشغول‌ تحصیل‌ بودند . مراکزیکه در این سال افتتاح گردید عبارتند از : فرزانگان امین و شهید اژه‌ای اصفهان، شهید مدنی و فرزانگان تبریز، شهید هاشمی نژاد و فرزانگان مشهد، شهید صدوقی و فرزانگان یزد، علامه حلی و فرزانگان اراک، شهید بهشتی و فرزانگان زینب‌(س) شهرری.

در مهرماه‌ 1368،   با افزایش‌ مراکز به‌ 38 مرکز، نزدیک‌ به‌ 5000 دانش‌ آموز تحت‌ پوشش‌ قرار گرفتند در این سال این مراکز در ایران اسلامی افتتاح شدند: شهید قدوسی و فرزانگان قم ، میرزا کوچک‌‌‌خان و فرزانگان رشت ، شهید بهشتی و فرزانگان کرمانشاه ، شهید بهشتی و فرزانگان ارومیه ، شهید حقانی و فرزانگان بندرعباس ، شهید سلطانی و فرزانگان کرج ، شهید بابایی و فرزانگان قزوین ، شهید بهشتی و فرزانگان اهواز ، شهید بهشتی و فرزانگان زنجان ، شهید دستغیب و فرزانگان شیراز.

در   سال‌ 1369 با افتتاح مراکز جدید شهید بهشتی و فرزانگان شهرکرد ، شیخ‌ انصاری و فرزانگان دزفول ، شهید بهشتی و فرزانگان ساری ، جمعا در 44 مرکز آموزشی‌ 7239 دانش‌ آموز مشغول‌ تحصیل‌بودند.

و در سال‌ 1370 در 50 مرکز 9682 دانش‌ آموز مشغول‌ تحصیل‌بودند. مراکز جدید عبارت بودند از : شهید بهشتی و فرزانگان بابل ، شهید بهشتی و فرزانگان بیرجند ، شهید بهشتی و فرزانگان خرم‌آباد.

درسال 1371 ، شهید بهشتی و فرزانگان قائمشهر، شهید بهشتی و فرزانگان سمنان ، شهید بهشتی و فرزانگان شاهرود و شهید بهشتی و فرزانگان آبادان و خرمشهر افتتاح شدند و تعداد مراکز به 58 مرکز راهنمایی و 40 دبیرستان با 12769دانش آموز رسید در این سال 84661 نفر در کنکور راهنمایی و 20309نفر نیز در کنکور دبیرستان سازمان ثبت نام نمودند.

در سال 1372، هشت مرکز آموزشی به مراکز سمپاد در شهرهای اسلامشهر ، زاهدان ، لار و بجنورد اضافه گردید و با اضافه شدن مرکز علامه حلی شماره دو تهران به جمع مراکز و افزایش پذیرش پسرانه در مناطق چهارده‌گانه تهران از 5 کلاس به 8 کلاس ، تعداد مراکز راهنمایی به 67 مدرسه و دبیرستانها به 48 واحد رسید.در این سال با 27% افزایش دانش‌آموزان مراکز به 16266 نفر رسید و داوطلبان کنکور راهنمایی هم به 106600و دبیرستان به 36321 نفر افزایش یافت.

در سال 1373 فرزانگان راهنمایی تهران از دبیرستان تفکیک و سهمیه دخترانه مناطق چهارده گانه تهران از 5 کلاس به 8 کلاس افزایش یافت . در این سال در شهرهای بروجرد و سنندج چهار مرکز آموزشی به مراکز سمپاد اضافه و تعداد مراکز راهنمایی 71 و دبیرستانها به 54 واحد و کل دانش‌آموزان به 20121 نفر رسید. داوطلبان کنکور راهنمایی هم به 117555و تعداد داوطلبان کنکور دبیرستان به 47893 نفر رسید.

در سال 1374 در شهرهای سبزوار، نیشابور، بوشهر، اردبیل و ایلام هر شهر دو مرکز شهید بهشتی و فرزانگان افتتاح و تعداد مراکز به 81 مدرسه راهنمایی و 69 واحد در دبیرستان رسید.تعداد دانش‌آموزان هم به 24324 نفر و مجموع داوطلبان کنکور 196171 (140741راهنمایی و 55430 دبیرستان)شد.

در سال 1375 صرفا مراکز شهید بهشتی و فرزانگان کاشان افتتاح گردید که تعداد مراکز به 83 مدرسه راهنمایی و 74 دبیرستان و 27647 دانش آموز رسید . داوطلبان کنکور راهنمایی و دبیرستان در این سال در مجموع به 224888 نفر افزایش یافت.

در سال 1376 مراکز جدیدی افتتاح نشد ولی در سال 1377 آخرین مراکز سمپاد در شهرهای گرگان، یاسوج و آمل افتتاح گردیدند. در این سال تعداد مراکز راهنمایی به 89 مدرسه و تعداد دبیرستانها به 86 واحد و مجموع دانش‌آموزان سمپاد به 33600 نفر رسید. در این سال با توجه به سال آخر دبیرستان که در نظام جدید مراکز پیشدانشگاهی جدا می‌شدند عملا 68 مرکز آموزشی دبیرستان سمپاد پایه پیشدانشگاهی را هم داشتند . حجم داوطلبان کنکور نیز به رقم 236883 نفر رسید.

در سال 1378 تنها دو دبیرستان به مراکز اضافه گردید و 6 مرکز جدید نیز در پیشدانشگاهی دانش‌آموز داشتند. تعداد دانش‌آموزان مراکز در این سال به 35395 نفر رسید ولی با افزایش شرط معدل ورود به دبیرستان از 5/18 به 19 مجموع داوطلبان کنکور کمی کاهش یافت و به 233928 داوطلب کاهش یافت.

در اسفند سال 1379 قانون تجمیع توسط شورای عالی اداری تصویب شد.

در سال 83-82 براساس مصوبه هیئت امنا مجوز تاسیس 2 مرکز در شهریار و 2 مرکز در مراغه صادر شد.

در سال تحصیلی 83-82، براساس کف تعداد دانش‌آموز برای شهرهای رفسنجان، سیرجان و گنبدکاوس جهت تاسیس مرکز موافقت شده بود. بدین ترتیب برای سال تحصیلی 84-1383 تعداد 99 مرکز راهنمایی و 98 دبیرستان تحت پوشش سازمان می‌باشند.

 


لطفا واس کامنت گذاشتن اسممو نگید!!!!!!


دوباره سلاااااااااااااام

دوباره سلاااااااااااااام

به ایتالیایی ها میگم چاو و به روس ها پریوت! خلاصه شما خواننده های عزیز گوکلوم (از اون کوچولویی که از کامپیوتر مهدکودک به اینترنت وصل میشه و به وبلاگ ما میاد تا اون آقای 100 ساله ای که قبل از چک کردن میل هاش وبلاگ ما رو باز میکنه...! )

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!

من می نویسیم ( از بدبختیای یه فرزانگانی بودن! از یه ماه منتظر نتیجه ی سمپاد بودن ! از هرماه 10 تا امتحان غیر کلاسی و هماهنگ با بچه های عادی و سمپادی و مسابقه و...! از عشق به درس خوندن حتی توی یه مرکز که پشتش یه طویله س ! از اینکه توی مایع های دست شویی 100 نوع حشره مثل بند پیدا میشه! )

حالا شما حساب کنین ما بروبچ فرزانه چقد به درس خوندن علاقه داریم (چقد پرروییم)که بازهم می خوایم تو این مدرسه بمونیم!

شاید شنیده باشین که میگن :

سمپاد = سازمان منگلان پرت شده از دبستان

هنوز هم برام سخته که خیلی چیزا رو بگم! آخه احساس میکنم مثل وقتی که تو مدرسه ام مدیر یا ناظم مدرسه من رو میبینن! اما با این حال من سعی خودمو میکنم.

راستش رو بخواین:

سال اول راهنمایی بودیم و امتحان هندسه داشتیم. یادمه موقع اون امتحان بود که سر کشیدن یه شکل که داشتم با غلط گیر درستش می کردم این شعر رو گفتم :

کاش میشد با یک غلط گیر سفید

روی همه ی غلط ها خط کشید

به همه ی دنیا پشت کرد

زندگی را ساده و یکسان دید