سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

فقط یک نفر

ما تصمیم گرفتیم از این به بعد 1 شنبه ها آپ کنیم. پس هر 1شنبه به ما سر بزنین.

البته تولد دوستان از یاد نخواهد رفت(اون آپ مخصوصه)

فقط یک نفر

آرتور آش یکی از قهرمانان فراموش نشدنی دنیای تنیس بود.آرتور که اولین قهرمان سیاه پوست جام ویمبلدون-معتبرترین مسابقات تنیس جهان – محسوب میشد، سرنوشت تلخی پیدا کرد؛ چرا که در دهه90 به خاطر تزریق خون آلوده«هنگام جراحی آپاندیس»دچار ویروسHIV شد و ایدز گرفت. یک روز در اواخر عمرش خواهر14 ساله اش رو به برادر کرد و گفت:من هر روز از خدا می پرسم،چرا آرتور؟چرا برادر من؟چرا او که قهرمان جهان است باید بر اثر اشتباه دیگران مبتلا به ایدز شود؟ آرتور که همیشه یک مسیحی معتقد بود، در پاسخ به خواهرش گفت:-گوش کن آنینا...،در هر 10سال،50میلیون نفر به تنیس علاقه مند می شوند، از بین آنها 5میلیون نفر شانس خود را امتحان می کنند و 500هزار نفرشان تنیس یاد می گیرند که50هزار نفرشان حرفه ای می شوند . فقط500نفر از آنها می توانند وارد رنکینگ جهانی تنیس شوند، از بین آنها 50نفر موفق می شوند به ویمبلدون راه پیدا کنند و 4 نفرشان به نیمه نهایی می رسند فقط یک نفرشان قهرمان معتبرترین جام تنیس جهان می شود، حالا صادقانه بگو: آیا هرگز از خودت پرسیده ای چرا فقط برادر من قهرمان شد؟ پس حالا هم تقدیر را بپذیر!


من شاهکار خلقتم

الان داشتم به این فکر میکردم که خیلی ازآدما از زندگی شون لذت نمی برن. من اصلا این طوری نیستما. من هروقت که دلم بخواد بخوابم می خوابم هروقت دلم بخواد بخندم می خندم هروقت بخواد گریه کنم گریه می کنم کلا باهاش راحتم. دوسش دارم. یه رابطه ی متقابل بینمون هست. یعنی اگه من بهش بگم ساکت اونم ساکت میشه.اما میدونم که آدمای کمی، خیلی کمی شبیه من هستن.من همیشه خودمو دوس داشتم و به خودم افتخار میکردم(میتونین از وروجک بپرسین)

توی راه پله ی مدرسه مون نوشته:

من شاهکار خلقتم!

جالبه.نه؟

یعنی من برترینم.یعنی بهتر از من نیست.

پس چرا من به خودم افتخار نکنم؟

پس چرا من خودمو دوست نداشته باشم.

خیلی از آدما عاشق پولن.خیلیاشون عاشق ثروتن.خیلیاشون عاشق هیجانن.و...

اما من خودمو دوس دارم.(دیووووووونه ی خودمم)

شما چی؟!

چقدر برا خودتون و خواسته های دلتون ارزش قائلین؟!

جوابمو با نظر دادن بدین.


مجنون و خدای لیلی

مجنون و خدای لیلی

روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهر نمازش عبور کرد.

مرد نمازش را قطع کرد و داد زد، هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟

مجنون با خنده گفت، من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟

همچنان منتظر نظر های شما هستیم. 


داستان کلاغ

 

داستان کلاغ

کلاغ لکه ای بود بر دامن آسمان و وصله ای ناجور بر لباس هستی . صدای نا هموار و ناموزونش، خراشی بود بر صورت احساس . با صدایش نه گلی می شکفت و نه لبخندی بر لبی می نشست.صدایش اعتراضی بود که در گوش هستی می پیچید

کلاغ خودش را دوست نداشت . بودنش را هم. کلاغ از کائنات گله داشت

کلاغ فکر می کرد در دایره ی قسمت ، نازیبایی ها تنها سهم اوست. کلاغ غمگین بود وبا خودش گفت: " کاش خداوند این لکه ی زشت را از هستی می زدود" پس بال هایش را بست و دیگر آواز نخواند

خدا گفت: " عزیز من !صدایت ترنمی است که هر گوشی شنوای آن نیست. اما فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند

سیاه کوچکم ! بخوان . فرشته ها منتظرند

ولی کلاغ هیچ نگفت. خدا گفت: " تو سیاهی ، سیاه چونان مرکب که زیبایی را از آن می نویسند. و زیبایی ات را بنویس. اگر تو نباشی.آبی من چیزی کم خواهد داشت. خودت را از آسمانم دریغ نکن" و کلاغ باز خاموش بود

خدا گفت : " بخوان! برای من بخوان، این منم که دوستت دارم

"سیاهی ات را و خواندنت را

و کلاغ خواند

این بار عاشقانه ترین آوازش را

خدا گوش داد و لذت برد و جهان زیبا شد

نظر یادتون نره