درد و دل
خب اینم از عید ، همون عیدی که براش لحظه شماری می کردیم.اینم تموم شد رفت پی کارش و دوباره مدرسه و معلما و درس و ...
بعد از عید هم که ماشاالله مثل برق و باد میگذره.تقریبا یکی دو ماه به امتحانای آخر سال مونده...
خیر سرم مثلا میخواستم از بعد عید متحول بشم و همینطور بیشتر درس بخونم.اما کو عمل؟همش شعار بود.معلما مجال نمیدن که.از چهاردهم فروردین تا الان شاید دو سه شب زود خوابیده باشم.زود مثلا 11.بقیه شبا 12-1-2-...همین جور پشت سر هم امتحان میذارن.اوووووووف..خسته شدم.دیگه نمیکشم.اه...
امروزم که آزمون اختصاصی داشتیم همچین گل کاشتم که ....دیشب تا 2داشتم میخوندم.صبحم که کلا کتاب دستم بود.بعضی غلطایی که داشتم واقعا مسخره بود و اعصابمو خورد کرد.یعنی یه درسی که همیشه کمترین درصدم-خیلی خیلی کمش- دیگه 80 درصد بود امروز.........واااای خدای من.افتضاح در چه حد؟؟آخه من به کی بگم؟نمیدونم چرا وقتی برگه رو میدم تازه به نتیجه درست میرسم و میفهمم غلط زدم.واقعا خسته نباشم.حالم از خودم بهم میخوره.جالب تر از همه مقایسه درصد های خودم با بقیه بچه هاست.یه تبلیغ بود چی بود میگفت "تفاوت را احساس کنید" این همونه.همچین تفاوت توش قشنگ دیده میشه...
این بچه های ما هم اعصاب منو خورد میکنن.آزمون عمومی مون شنبه است.دوستم میگه تصمیم گرفتم برای عمومی نخونم.اینکه نخونم واسه امتحان و بد بدم بهتر از اینه که بخونم و بد بدم.اختصاصی 60 تا سوال بود میگم چند تا غلط داری؟میگه نپرس گند زدم.میگم عیبی نداره حالا بگو میگه واااای.نزدیک بود گریش بگیره.فکر کردم مثلا چقدر غلط داره.یکم دلداری دادم بهش بعد گفتم بگو.میگه 5 غلط.من همینجور مات و مبهوت موندم.فقط دلم میخواست جفت پا برم تو صورتش.خودمو کنترل کردم با یه لبخند فقط بهش نگاه کردم.میگه امتحانمو بد ندادم؟من هیچی نگفتم.میگه بچه های دیگه 1-2 غلطه هم بودن.تو سرویس تو راه برگشت بودیم.من وسط این دوستم و یکی دیگه بودم.اون یکی 6 تا غلط داشت.حالا هی به هم دیگه میگفتن وای چقدر خراب کردیم.هی میشمردن و میگفتن شاید دهم بشن.دوازدهم بشن.منم این وسط برگ چغندر. لبخند میزدم و از پنجره بیرونو نگاه میکردم...حالا اینا میگیم به فرض خیلی بد دادن.از یکی دیگه پرسیدم اون همچین گفت خراب کردم من گفتم هیچی نصفشو غلط داره.گفتم چند تا؟میگه 3تا......خدایااااا
نتیجه گرفتم که من همون آدم سابق قبل از عیدم.هیچ تغییری نکردم.شایدم یکم بی حوصله تر و درس نخون تر شدم و این واقعا بده.اصلا از خودم راضی نیستم.هرچی بچه های دیگه پیشرفت کردن من همینجور موندم
سه ماه تابستون پارسال کلا مدرسه میرفتیم چون آزمون ورودی داشتیم اصلا استراحت نکردیم.امیدوارم این تابستون بتونم یکم خوش بگذرونم.واقعا خسته شدم.از همه چی.هر چیزی که فکرشو بکنین.حوصله درس و مدرسه رو ندارم.این امتحانم واقعا افسردم کرد.
بی دقتی های امتحانای کلاسیمم که واسم عادت شده.چاشنیه.غلط نباشه میرم به معلم نشون میدم حتما یه غلط پیدا کنه که بین نمره های بقیه امتحانا تبعیض قائل نشه
درد و دلای درسیم کلی دیگه هم هست ولی دیگه حوصله نوشتن ندارم.
درد و دلای غیر درسیمم که بس زیاااااااده ولی دریغ از اندکی حوصله و انگیزه
واقعا من برای چی زندگی میکنم وقتی اصلا مفید نیستم؟فقط نقش مصرف کننده رو دارم
خدایا...لطفا کمکم کن