دنیای من...
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
انقدر کوچیکه که جا برا کسی نمی مونه که بیاد پیشم و تنهاییمو ازم بگیره
اما نمیدونم چرا...آخه چه جوری تو این دنیای کوچیک خودمم گم میکنم؟؟!!
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
انقدر تمیز و پاکه...آخه کسی جز من نیست که بخواد هوای اضافی بکشه و کثیفش کنه
اما نمیدونم چرا...چه جوری من ِ تنها تو این دنیای کوچیک و پاک ،
با هر تنفس عمیــــق ، انگار تموم دود های عالمو وارد شش هام میکنم
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
انقدر ساکت و آرومه که کسی به خودش اجازه "شکستن" حریمتم نمیده...
مبادا صداش اذیتت کنه
اما نمیدونم چرا...چه جوری تو این دنیای آروم ،
هر شب کابوس صدای شکستن شیشه و جیغ و فریاد رو می بینم
دنیایی که من توش زندگی میکنم،
وقتایی که از آسمونش بارون میاد ، خیلی قشنگ میشه
اما نمیدونم چرا...چه جوری وقتی سرمو رو به آسمون می گیرم ،
به جای اینکه بارونش از رو صورتم سر بخوره پایین ،
محکم سیلی میزنه بهم
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
انقدر خوب و بامعرفته که هر چی داره به منم میده
اما نمیدونم چرا...چه جوری معرفتشو فقط تو بخشش تنهایی و غم هاش به من می بینم
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
عین یه سرابه...
پر از آدم هایی که حرف نمی زنن و فقط با لبخند نگات میکنن
اما نمیدونم چرا...چه جوری بعد چند دقیقه انگار فکر میکنن تو دیگه نیستی ،
ماسک های لبخندشونو در میارن ،
مشغول میشن به شمردن پول هایی که به ازای این کار گرفتن
و بعد شروع می کنن به موذیانه بهم خندیدن
دنیایی که من توش زندگی میکنم ،
پر از تناقضه...پر از خالی...پر از افکار پوچ و فرضیات محال
دنیای این روز های من ،
رنگش بنفشـــه
این تنها چیز از دنیامه که دوسش دارم...بنفـــش
اووووووپس (هه!!)