سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دنیای مجازی مزخرف

    نظر

 

اینجا مثـــ یه برگــــه کاغذه...یکی میاد خط خطیش میکنهـــ ، یکی وقتی میاد انقدر فکرش در گیره

 کهـــ نمیفهمـــه و فقط از روش رد میشـــه و جای پاش میمونه فقطـ ، یکی دیگه هم میاد روش

دلتنگیاشــــو مینویســـه...هــــر کی و با هر حس و حالی هستی ، باش...هـــر جور میخوای با

این برگه کاغذ رفتـــــار کنی ، اینجا جاییه کهـــ هیشـــکی حق تجاوز به حریمتو نداره.راحت باش

...فقط اینو بدون که هر اثرت رو این صفحه تو ذهن من میمونه وبرام یادگـــاری میشــــه...

پــــس هر جور رفتــــار میکنی ، مواظب باش دل کوچیکت یه وقت واســــه من و خاطراتی

 کــه برام گذاشتیـــ ، عذاب نبینه 

فــَ قــَ طـ زندگی کنیــــد...!! اگه تونســـــتین؟! :دی

        *مهـــرنــــوش*


*قاصـدک*

    نظر

سلام قاصدکم،

خوبی؟خبری ازت نیست!!

معلومه کجایی؟! پیش کی خوشی که طرفم نمیای؟؟

قاصدک خوبم،هر شب منتظرتم تا بیای پیشم...

حرفامو بهت بزنم و گریه کنم و بعـــــد ، آروم فوتت کنم

تا حرفامو به خدا برســـونی

بعد با سبکبالی تمام،به خواب برم و خواب تو رو ببینم وقتی پیش خدامی!!

اما نمیدونم چرا هیچ اثری ازت نیست...

شب همون شبه....با همون بغض های همیشگی که وقتی بودیـ،

فووووتش می کردم

اما حالا نه تو هستی و نه نفسی برام مونده برای دمیدن

اونوقته که ذره ذره غصه هام تو دلم جمع میشه و نمی تونم تخلیه ش کنم

اونوقته که دلم گرفته و گرفته تر میشه

انقدر گرفته که عوض میشم...

با خودم میگم:وقتی دلم گرفته،بذار دل بقیه هم بگیره

اونوقت اونی که به لبخند من دل خوشه رو منتظر میذارم و آزارش میدم

 

قاصدکم...

هوا، هوای دلتنگیه

خسته شدم بس که نیومدی و منم حرفامو تو دلم نگه داشتم

امشب میدونم میای...

میدونم منتظرم نمیذاری

باید بیای...بایـــــد بیای

من منتظرم بری و جواب خدامو بهم برگدونی

 

قاصدک دلم،

میدونی چقدر سخته وقتی درد داری وانمود کنی داری از ته دل می خندی؟

میدونی چقدر سخته تظاهر کنی و بگی : منو نگاه کنین.من الکی خوشم.شمام باشـــید

آخه وقتی درد داشته باشم،موقع خنده قلبم تیر می کشه!!

 انقدر که دلم میخواد میون اون همه خنده مصنوعی ،بلند بگم : آآآآآآآآخ دردم اووووومد

 

دردم اومد از این همه بدی...از این همه مصنوعیت...این همه تظاهر...این همه ادعای وارونه...

این همه سر خوش بودن الکی...این همه بی خدایی

 

قاصدک من،

البته فکر نکنی خدام صدامو نمیشنوه ها...

می شنوه ولی میگم تو که انقدر سبکی که به پرواز در میای،

تو رو واسطه کنم که خدا صدامو بهتـــر بشنوه

 

قاصدک ،

دارم آروم آروم تلف میشم

من به تو و خدات ایمان دارم

تو رو به خدامون قسم ،

بگو کمکم کنـــــه

_____________________

چقدر من پَستَم

********************************************************************

********************************************************************

پ.ن:

رها نوشت:

الان انقدر از ته ته دلم خوشحالم کهدوس دارم 2دستی و محکمخدا رو بغل کنم!!!!!وااااای

نه خودمو نیشگون میگیرم و نه کاری میکنم که اگرهم خواب بود بیدار نشمپوزخندگل تقدیم شما


فقط منم و مــــن...

 

 این پست رو بعید میدونم کسی حوصله کنه بخونه

زیاد نیست...شاید به نظر عده ی زیادی مزخرف بیاد

اجباری نیست!!

 ___________________________________________

 

مَــــن...

واژه ایست بس جالب و

از حق نگذریم بسی فراوان تر ؛ غـــریب

غریب از این جهت که یه عمره تو سرمون زدن تا بهمون بفهمونن ،

نگیم من، بگیم تو...بگیم ما

 

انگار این ضمیر شیرین ، حکم گناه رو داره برامون...

البته نداشت...این جور قرارداد کردن و ما هم مثل همیشه

دهن هامونو بستیم و گفتیم : چَشــــمـ

تسلیم...به همین راحتی!!

اما...

منـــیّت ِ من ، انقدر بی ارزش نیست که

 بخوام به خاطر یه قرار ، یه قرارداد مسخره زیر پاهام لهش کنم

منــیّت من اونه که در وجود منه و

 تمام افکار و اعتقادات من از اون نشاَت می گیره

شاید خودخواهیه که انقدر از من حرف بزنم.

چرا؟ چون اینم تو فرهنگمونه

راستی مگه فرهنگ ها هم قراردادی میشن؟؟!!!

اصلا فرهنگ چیه؟؟

اگه بخوایم تو یه جمله توصیقش کنیم ،باید چی بگیم؟؟

کسی میدونه آیا؟!!

بعید میدونم...

مخصوصا اونایی که دم از فرهنگ میزنن ، باز (پوزش)

گلابی (به قول مُسکـــو....کلمه مناسب نیافتم) تر از بقیه ان

هی میگن خاک تو سر مردم.

انگار خودشون تافته ی جدا بافته ان.انگار مردم یعنی بقیه

حالا بی خیالش...بحث من فرهنگ نیست...

که اگه باشه ، به نتیجه ای نمی رسم...

ولی خدایی...این همه خودمون میگیم

 "متاسفیم برای ایرانیا که فرهنگ ندارن و فلان و اینا..."

داشتم فکر می کردم:

بقیه هم همچین آش دهن سوزی نیستن...

این همه میگیم: فلان کشور مردمش چنین و چنان می کنن ،

 کارهایی هم می کنن کنارش که حداقل برای خود من

هنوز جا نیفتاده

نمیگم ما خیلی با فرهنگیم.

اما من  ِ بی فرهنگ (از زبون همون گلابیا) فرهنگمو بذارم کنار ،

شعـــور اجتماعیم (فرهنگ که همون شعور اجتماعی نیست.هست؟؟!!)

اجازه نمیده بخوام در کنار یه فرهنگ بزرگ ، هر غلطی دلم بخواد بکنم

و واقعا به شخصه فرهنگ بقیه کشور هارو قبول ندارم.

چون فرهنگ درسته مهمه ،

 ولی کنار خیلی چیزای دیگه معنا پیدا میکنه

که ما ، چشامونو رو اون چیزای دیگه می بندیم و میگیم :

آهااااااای...خاک تو سرمون.فرهنگ نداریم.بقیه دارن

دقیقا می دونین چیه؟؟کی گفته ما بی فرهنگیم؟؟؟

ما بهتره بگم اتفاقا خیلی به فرهنگمون توجه می کنیم.

چون از ترس نداشتنش ،

 داریم فرهنگ بقیه کشور ها رو تقلید میکنیم

که بشیم با فرهنـــگ

روی صحبتم با خودمه.برای خودم متاسفم اگه طرز تفکرم اینه!!!

بی خیال فرهنگ و اینا...

 

داشتم از "من" می گفتم

میگن: من  ِ تنها ، همیشه تنهاست.مگر اینکه به یه تو بچسبه

و اون ، کاملش کنه و بشــه ما

اما من میگم: من  ِ تنها ، چون تنهاست ،

 عقاید فوق العاده ای داره.روح پاکی داره.ظاهر و باطنش یکیه

چون کسی نیست که به خاطرش  "من" ،

 بخواد "عقایدشو عوض کنه...خودشو تغییر بده و هزار کار احمقانه ی دیگه"

چون تنهاست و چون یکیه...تمام فکرش مال خودشه و درگیر خودشه...

به کس دیگه ای فکر نمیکنه که یه وقتی از مسیر منحرف بشه

این "من" تا وقتی تنهاست می تونه ، برترین هارو از آن خودش کنه.

تا وقتی به خودش متکیه ، می تونه بسازه

که اگه یکی دیگه باشه ، شاید نا خواسته

همه ی ساخته ها رو بزنه خراب کنه

این منم.منی که می تونه هر کاری که دلش بخواد رو انجام بده

 بدون اینکه به خاطر کسی ، از خواسته هاش بگذره

این من ، چون یه من ِ تنهاست و به کسی دل نبسته ،

 انقدر روحش سبکه که می تونه به پرواز در بیاد

اون جاست که "من" به صاحبش بر میگرده

همون صاحبی که تو روحش دمیده و ذره ای از وجودشه

 

"من" حاضر نیستم به خاطر هیچ

 "توی بی مصرفی" که بعد ها بخواد "ما" بشه ،

این برگشت شیرین رو تلخ کنم

حاضر نیستم همرنگ جماعت بشم حتی اگه تنها بیفتم

چون "من" از اول می دونستم "تنها" هستم و اومدم

می دونستم و "خواستم" بیام

نگید "ناخواسته" بود که حرف ابلهانیه...

من خواستم بیام واومدم

چون "من" ذره ای از "خدا" هستم...

با انبوهی از ناخالصی ها ،هنوزم خدا در من جریان داره

من خواستم بیام.چون خدا خواسته و من از خدام

معادله سختی نیست...

کاملا اگه سه جمله رو کنار هم بذاریم و

 از راه ریاضی هم حتی بریم ، به نظرم اثبات میشه

پس تو لطفا دم از ناخواسته ها نزن که واقعا عذر بدتر از گناست

 

تویی که نتونستی من باشی و فکر کردی با اون کاملی ،

با این راه های واقعا احمقانه دنبال نداشته هات نگرد

"تو" یی که عرضه نداشتی "خودت" باشی و به یکی دیگه تکیه کردی ،

حالا مظلوم نمایی نکن که خدا با تمام بزرگیش ،اگه ازت بگذره ،

من ِ کوچیک نمی گذرم

"تو" "قول" دادی  آدم  باشی

اما حالا...

دارم فریاد می زنم و حیوانات رو "ستایش" می کنم

چون در برابر توی متعفّن لایق ســتایشن

 

 


دنیای من...

    نظر

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

انقدر کوچیکه که جا برا کسی نمی مونه که بیاد پیشم و تنهاییمو ازم بگیره

اما نمیدونم چرا...آخه چه جوری تو این دنیای کوچیک خودمم گم میکنم؟؟!!

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

انقدر تمیز و پاکه...آخه کسی جز من نیست که بخواد هوای اضافی بکشه و کثیفش کنه

اما نمیدونم چرا...چه جوری من ِ تنها تو این دنیای کوچیک و پاک ،

 با هر تنفس عمیــــق ، انگار تموم دود های عالمو وارد شش هام میکنم

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

انقدر ساکت و آرومه که کسی به خودش اجازه "شکستن" حریمتم نمیده...

مبادا صداش اذیتت کنه

اما نمیدونم چرا...چه جوری تو این دنیای آروم ،

هر شب کابوس صدای شکستن شیشه و جیغ و فریاد رو می بینم 

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم،

وقتایی که از آسمونش بارون میاد ، خیلی قشنگ میشه

اما نمیدونم چرا...چه جوری وقتی سرمو رو به آسمون می گیرم ،

به جای اینکه بارونش از رو صورتم سر بخوره پایین ،

محکم سیلی میزنه بهم

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

انقدر خوب و بامعرفته که هر چی داره به منم میده

اما نمیدونم چرا...چه جوری معرفتشو فقط تو بخشش تنهایی و غم هاش به من می بینم

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

عین یه سرابه...

پر از آدم هایی که حرف نمی زنن و فقط با لبخند نگات میکنن

اما نمیدونم چرا...چه جوری بعد چند دقیقه انگار فکر میکنن تو دیگه نیستی ،

ماسک های لبخندشونو در میارن ،

 مشغول میشن به شمردن پول هایی که به ازای این کار گرفتن

 و بعد شروع می کنن به موذیانه بهم خندیدن

 

دنیایی که من توش زندگی میکنم ،

پر از تناقضه...پر از خالی...پر از افکار پوچ و فرضیات محال

 

دنیای این روز های من ،

رنگش بنفشـــه

 

این تنها چیز از دنیامه که دوسش دارم...بنفـــش

 

اووووووپس (هه!!)

 

 


امـــــروز خیلی روز خوبی بود!!

    نظر

 

امــــروز خیلی روز خوبی بود...

گرچه همین امــــــــروز اردوی چهار روزه شلمچه مون کنسل شد

هنوز دلم گرفته بود و صبح ، این گرفتگی تو صورتم موج میزد و

 با این خبــــــر، این بغض شکسته شده ی دیشب،

نزدیک بود دوباره بشکنه...

نه به خاطر اردو ،نه...

 چون دیگه نمی کشیدم.واقعا نیاز به تنفس آزاد داشتم...تو هر هوای پاک و آلوده غیر از اینجا

بدون درس...بدون غم...بدون انتظار

و باز هم بغض لعنتی ، شکست و باز هم شکست خوردم تو کنترلش و

باز هم از خودم متنفر شدم که نتونستم

ولی قرار شد فردا بریم اردو یه روزه...همینشم خیلی عالیه.خوشحالم

 

امــــروز خیلی روز خوبی بود...

چون تو این هفته تا همین امروز درسمو می خوندم، خیلی،

ولی از خدا می خواستم امتحانامون کنسل بشه و می شد

الان همه دعاهای درسیم فقط برآورده میشه

اما اون...بی خیال!!

آخریش،زنگ آخر عربی ، جلو نرفتــــــم و ازم نپرسید.خوشحالم

 

امــــروز خیلی روز خوبی بود...

مدت ها بود باهاش حرف نزده بودم.مثل یه غریبه شده بود

و من دوباره خواستم دوستم باشه....به عنوان همون بهترین دوستم باهاش حرف می زدم

حس خیلی قشنگی داشتم، وقتی نسیم صورتمو نوازش می کرد

وقتی دستم تو دستش بود

وقتی دوباره خاطراتم باهاش برام زنده شده بود...

خیلی خوشحالم

 

امــــروز خیلی روز خوبی بود...

هر چند تمام فکرم پیش اونی بود که نمی دونم کیه...اما میدونم دوستم نداره

هر چند سعی می کنم یه دقیقه به یادش نباشم ، اما نمی تونم

هرچند حالم از این انتظار الکی و فرضیات محال بهم میخوره

اما خوشحالم

 

امـــــروز خیلی روز خوبی بود...

همه صدام می کردن...همه باهام حرف می زدن

همه با من بودن

همه یعنی کیا!!!!

هم یعنی همه

خوشحالم

 

امـــــروز خیلی روز خوبی بود...

بعد کلی اشک و بغض ،

در نهایت تناقض ، موقع برگشت غش غش می خندیدم

خوشــــحالم

 

امــــــروز خیلی روز خوبی بود...

خیلیارو مرور کردم...

اونایی که همون اول فقط یه نگاه بهشون انداخته بودم

اما الان...

با اونا

خوشحالم

 

امــــروز خیلی روز خوبی بود...

بعد از ظهر میخوام برم بیرون به پاس خوشحالی امروز

 

امـــــروز خیلی روز خوبی بود...

خدایا ممــــنون

و عذر به خاطر اون کارایی که میدونی

 

امــــــروز خیلی روز خوبی بود

دلم میخواد کمکم کنی بفهمم احساساتمو

بفهممشون و بهشون احترام بذارم

 

این راز قانون جاذبه ست...

امروز روز خیلی خوبیه...مثل همه ی روز های تو...

اما من تونستم امروزتو بفهمم...نه مثل بقیه ی روز ها

 

می خوام باشی و ببینی...همه چیو

بخواه منو...!!

 

می خوام برسم به بی نهایتت...

جایی که آخرش بن بست نباشه و

کسی از دیدن شکستت نیشخند نزنه

 

 


...

    نظر

 

- دیـــــــروز...

ســـــراســـر برام نشونه بود.اصلا یه چیز جالبی بود :دی

- امـــــــروز...

هووووم...خیلی کـــ ــار دارم...ولی میدونم امروزم میگذره

اما باید درست بگذرونمش...هدفـــــمند(همون جوری که ازش بدم میاد.مثل ربات برنامه ریزی شده :دی)

 

حســـــ آپـــــ اصــلا نمیاد.

نمیدونم چی بگم


فقط چند مورد:::

1.گیج ِ گیجم از تشخیص اینکه خواست خدا چیه؟؟؟!!

و در درجه اول ، خودم کی هستم؟!!! جدی گفتمــ ــاااا

هر کاری بخوام میکنم و میگم : خواست خدا بوده

هرکاری نخواستم و نشد، یا خواستم و نشد(در کل نشـــد)،میگم :

مصلحت این بوده.خدا نخواسته

دعامو مستجاب نکنه میگم:خدایا اصلا منو نمی بینی و دوسم نداری

مستجاب کنه:خوشحال میشم،اما ته دلم میگم نکنه خدا چون ازم دلگیره،خواسته هامو همینجوری قبول میکنه

یه وقتایی آروم و قرار نداریم و سر دو راهی یه تصمیم بزرگ گیر کردیم، یا فال حافظ می گیریم یا استخاره و اینا...

یا مثلا میگیم اگه امروز اینجوری شد، یعنی خدا "خواسته" 

یعـــنی چی؟؟؟

یه وقتایی از خدا ناراحت میشم و میگم خدایا یه نــشــــــونه نشونم بده

بعدش فکر میکنم شاید همین الان یه نوزادی به دنیا اومده و

 خدا یه نشونه نشون داده باشه.اما من که نمی تونم ببینم.نمی تونم بفهمم

خدایی موندم بین خواست خودم و خدا...سخت می تونم بفهمم کدوم خواست منه و کدوم دســتور خدا!!

بد جوری درگیرم

 

2. گوشی جدید گرفتم :دی

نیدونم شارژمو حروم کنم ، بچه هارو اذیت کنم.یا همینجوری شمارمو بدم بهشون(حس مرض ریختنم زیاد میادااا :دی)

 

3. آقاااااااا....من می خوام پرشین کامنت بدم خوووو

چرا نمیشه؟؟؟!!!!!

 

4. نهم اسفند میخوایم بریم "راهیان ظلمت " :دی

 

5.

" کاش اون لحظه که یکی ازت می پرسه حالت چطوره و تو جواب میدی،خوبم...

کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشِت بگه:

میدونم خوب نیســـتی :)))) "



در پس ِهرز نامه

    نظر

 

نمیدونم چه سِــــرّیه هر وقت خاموشم ، جاده پر  ِ جونوره

الان که نور بالا راه میرم ، سوســـک پر نمیزنه

قدرت خدا رو تو ضایع کردن ما می بینی؟!

هی خـــــدا...دمـت گــــــرم

 

 


   بعــــدا نوشت::

 شد یــــه بار من اعصابم خورد باشه و یکی که میخوام اینجا باشه؟!!!

 شد یه بار اونوقت که نیاز دارم ، باشـــه؟!

 شد فقط یه نفر بــــاشـــــــه اصــلا؟؟!!!

  شـُـــــد؟؟؟؟؟


با خودنویس ::

نه تو اومدی نه اون...

اخه هم اسمم هستین.اگه تو بیای اونم میاد.نه؟!

تو منو یاد اون میندازی...

یه نشـــــونه ای

پــــس بیا


باورم نمیشــــه!!!!!!!!

مــــــــرسی خدا.بســــی فراوان!!!

 


هرز نامـــه ی مــــــن

 

" امشب می دانم دلم خواهد گرفت

می دانم بغض های مهار ناشدنی،در برم می گیرد

می دانم غرقم می کند

می دانم...

این،تکرار ِتکرار است و من

تکرار ِتکرارم!!

خنده های تصنعی،آن چیزی نیست که دل گرفته ام می خواهد و می پذیرد

من به چیزی قدرتمند تر از یک خنده نیازمندم

اما نه...

لبخندی گرم و شیرین می تواند مرا به خود آورد

لبخندی زیبا از جانب او...

حیف که این لبخند هیـــچ گـــاه مال من نمی شود...!!! "

_____________________________________________

خوشحالم...

به هزار و یک دلیلی که باید براش ناراحت باشم و اشک بریزم، خوشحالم

(تناقض رو با متن بالاییه حال میکنی؟ :دی!!)

خوشحالم و این خوشحالیو مدیون دوستام و دوست نماهامم...

اونایی که ارزش نداشتن و اونایی که من ِ بی ارزش،قدر ندونستم

خوشحالم چون دارم شمردنو یاد می گیرم...یاد می گیرم نعمتامو بشمارم

خوشحالم چون می تونم "ببینم" و "بشنوم"

چون دل دارم و می تونم "احساس" کنم و با این "حس" سنگ رو آب کنم

خوشحالم، چون اراده کردم و خواستم خوشحال باشم و بقیه رو شاد کنم

...

خوشحالم چون خدایی دارم که با داشتنش بی نیازم

خوشحالم و نمیذارم کسی این خوشحالیمو ازم بگیره

خوشحالم و میدونم که می تونم این حالو حفظ کنم

خوشحالم که انقدر آزاد شدم که می تونم هر هرزنوشتیو اینجا بنویسم

بدون نگرانی از اینکه بقیه فکر کنن خُل شدم :دی

من خوشـــحالم و تــــــــو ، تا وقتی با منی "بایــــــد" از من تاثیر بگیری و خوشحال باشی

____________________________________________

آخرای بهمنه و اســـفند داره میاد

چند روزه حس میکنم "اسفند" بهترین ماه ساله...

ماهیه که توش می تونی بی خیال باشی و در انتظار خبر های خوب

اسفند منو یاد عید و خونه تکونی پارسال میندازه(میدونم خیلی عجله کردم..کو تا یه ماه دیگه و اینا)

این ماهو دوست دارم.چون عید که بیاد، مثل برق میگذره...الانه که باید لذت ببریم

اسفند رو دوست دارم.چون...

دلیل نمیخواد...مگه تو وقتی یکیو قلباً دوست داری،دلیل داره؟

(د نه د...اگه داشت که باید حرف بالا خونتو گوش می کردی و بی خیالش می شدی :دی)

اوووووووف...ولـــــــم کن...عشق و اینارو بی خیال...دوســـتیارو بچسب

برنامه مدرسه رو تو این ماه مرور کردم...طبیعتا مثل ماه های قبل بدبختیم!!

خو بدبختی داریم تا بدبختی...اما

وقتی نه شادیا می مونه نه غما...مگه مریضیم فرصت این یه بار زندگی کردنو از دست بدیم؟!!!

بی خیــــــالـش...می گـــــذره.اوهــــوم...

_________________________________________

این قالب جدیده رو فقط واسه اون "سیب" بالاییه دوست دارم...جالبه به نظرم

_________________

خوشحالم دوستامو اینجا(اینجا که نه...کلا تو نت) دوباره دور هم دیدم...

بودنتون تکرار خاطره هاست...البته آپ تو دیت شده ش :دی!!

دلم برای خاطره ها تنگ شده بود...موقع خوبی دوباره پیداشون شـــد

همیشه شـــاد باشید

________

سوال دارم:

ترجیح بدیم در هر رابطه ی دو نفره ای(غیر عشقی هم رابطه های زیادی وجود داره.نه؟ :دی!!)

 "آدم مغروره" باشیم یا اونی که غرورشو کنار گذاشته؟به عبارت ساده تر ==>> "غرورش له شده"؟!

وقتی هر دو نهایتش درست از همین "حس های انسانی" نابود میشن ؟؟

_________________

خیلی وقته از حلقه دوستی ما صدایی در نمیاد...امیدوارم از نحسی قدم ما نباشه

دلم شنیدن صدای جیغ می خواد :دی

________

یه مشـــکل اساسی:

از وقتی پرشین بلاگ ،کد امنیتیش عوض شده،کامپیوتر عزیزم باهاش لج شده

وقتی "ارسال" می زنم،دیگه وای میسته.هیچ اتفاقی هم نمیفته بعدش

چه کنم که اکثرا همه پرشـــین هستید؟! همممم...

به خیلی ها خیلی وقته سر نزدم...امیدوارم این طومار هرز رو بخونن و بفهمن

____

جشن سپندار مذگان خودمون کیه؟؟

برام اسمش فرق نداره...همشون برام حکم یه هشدارن که تا دیر نشده،به دوســـتام بگم دوستون دارم...

اینجا رو باید غرورتو بذاری کنار...

چون یه وقت دیدی از دستش دادی...هرچی غرور داشتی و بهش افتخار می کردی میشه کشـــــک!!

______________________________________________

بازم هرزیات دارم بگم...اما قاطی شده با هم...دیگه یادم رفت چی می خواستم بگم

____________________________

میدونم حوصله نمیکنی بخونی اینهمه رو...مهم نیست...ناراحت نمیشم

اوایل شاید برا افزایش تعداد کامنتا یه چیزایی می نوشتم..

الان چون هدفم اون نیست،دیگه مهم نیست

ولی اگه اونی باشی که انتظار دارم و اونایی که انتظار نداشتم،واقعا خوشحال میشم

______________

دیدی یه وقتی داری واسه خودت از کوچه رد میشی و دستتو می کشی رو دیواراش

بعد ببینی یه دفعه یه پیرمردی سوار بر دوچرخه از آخر کوچه راهشو کج کرده داره میاد طرفت

در حالی که یه لبخند ژکوندی زده

خودتو جمع می کنی و آماده میشی با یه توپ پر

وقتی میرسه،میگی "بفرمایید.کاری داشتین؟"

بعد بگه: "بله اگه اجازه بدین میخوام برم خونمون...

البته اگه بهتون بر نخوره "

:دی!!!!!!!!!!! 

_______________________________

اگه منو انتخاب کردی،"مجبوری" همیشه بخندی...

چون من میگم :دی

بخنـــد و بدون یکی حتی با دیدن

(یا بدون دیدن...شاید با حس کردنش از پشت این دیوار مجازی) 

اون لبخند کمرنگ رو لباتم پر میگیره

پس نه برای خودت ، برای "او" بی دلیل و بلند بخنــــد

_______

*مهــرنوش* :دی