سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

حس و حالم

    نظر

 

کم کم داره حالم ازش بهم میخوره
میخوام حالمو عوض کنم
میخوام سعی کنم بی تفاوت باشم تا متنفر
حس تنفرو دوست ندارم

کمکم می کنی؟!



چقدر تنـــوع!!!

وای خدا...!!

یا خون من رنگین تره یا مال اونا

ولی مث من نیستن...

هیچ کدومشون!!!

 

اوووووووووَََه...از همه رنگه!!!!


 

یه شب نوشت:: مث همیشه وقتی نیاز به یه نفر برا دلداری و آروم کردنم دارم«هیشکی نیس«

ما که عادت کردیم.هه...

 


hame chi kharab shod,hame chiiii...

 


زنــدگی

    نظر

 

زندگی چیست؟

زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست

و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند:

پیاده شوید آخر خط است


دیدی بدتر از اونم می شد اتفاق بیفته؟

عجب زلزله ای بود :دی

هنوز زنده ایم.هممم...


هیس...

    نظر

 

 سکوتی کرده ام سنگین تر از فریاد!!


 ســفید بی اسپری قرمز :دی

 دونه سفید وسط یه انار قرمز چه مزه ایه؟؟؟

تلخه؟؟...نه باووو بی مزه ست ولی تلخ نی

 ____________________________________

فکر می کردم ازم تعریف کنه..زد تو ذوقم... - - - به حالم :دی

عاشقشم* ... اینم مث بقیه...معکوس میزنه

کـ ــ ــاش لا اقل یکی باهام هم مســیر بود

نظرم عوض شد..دونه سفیده هم تـــلخه!!!!

 *(نه از اون عاشق بودن...تیکه کلامه)...


 :::بعـــدا نوشت::::

 _ رامین:::

حداقلش اون دونه سفیده مثه بقیه نیس.

شایدم اون دونه اناره زیر دست و پای بقیه بوده و بهش نور و آب و غذا نرسیده 

 اگه اونم امکانات بقیه رو داشت

 شاید از همه ی دونه انارای دیگه بزرگتر و پر آب تر و خوشرنگ تر و خوشمزه تر میشد!!!

شایدم امکاناتش رو داشته ولی نخواسته و نتونسته رشد کنه !

 مــن::

الان دیگه "اگه" و "شاید" و "کاش" معنا نداره...

هر چی قرار بود بشه و اگه می شد،بهتر می شد، دیگه نشده

حالا ما فقط یه دونه سفید اناریم...

نه قرمز و خوشرنگ و نه شیرین و خوشمزه

فقط یه چیزی ... از بین این همه خاصیم

خدا چیزای خاص رو بیشتر دوست داره

مگه نه خـــدا جون؟!


 بی انگیزه نوشت:: بــــدبخت

 ناراحت نباش.بغض نکن...گریه نکن...از این بـــدترم میشه اتفاق بیفته..

 خدا رو شکر کن که هنوز اتفاق نیفتاده

 .............................................................

.......................................................................

 


 


فال نیک تو سرم بخوره!! اخراج نشم فقــط...

    نظر

 

جدیدا به این نتیجه رسیدم که نباید برا هیچ کاری از خدا بپرسم چرا؟!

شاید چیز خوبی باشه که به نوعی خدا پیچوندتش و ما مغز آکبندیا فکر می کنیم بده

پس الانم همه این ناراحتیای مزخرفو به فال نیک می گیرم،تا آخرش...

آخر ِ آخرش از خدا می پرسم بازی چند چند شد؟

 

ای خدا تو این بازیای اخیر زیاد داری کارت زرد میدی بهم

نمیگم چرا...

فقط تو رو به بزرگیت ، قرمزش نکن



بعدا نوشت:: ضد حال خوردم...بــــد

از چار ســــو!!


یهویی نوشت:: دوست داشتن چه مزه ایه؟؟!!

اححح ، تـــلخه!!

 


خالی نوشت:::

 

نوشتم...بعدش پاکیدم

هیچی بهتر از یه صفحه ی خالی نیست...

مگه نه؟!!

 همیشه ناگفته ها بیشتر از گفته ها ، حرف دارن...حرف هایی از جنس سکوت

کاش برسد روزی که بیابم آدمی را که سکوتم را می خواند

 


قالب زمستون دپرسم می کرد...زودتر بهارش کردم :دی

عیــــد (ملو سلام :دی)


فوری نوشت::

 

اووووووووَهههههه

بازدیدای وبلاگ چی میگه؟؟

من که نت نمیام.تو هم که نمیای

پَ کی انقدر میاد و میره

خو قربون دستت تو که میای،یه کامنت بفرست ، ذوق مرگ بشیم خوووو

وااااااااااووووو ، چه خبره!!!!!

دم همتون گرمممممم!!!!!!!!!!

 

فردا یَک امتحان مهم دارم...بسی دعا...لطفااااا


خدایی دوربین مخفیه؟؟؟

عجباااااا

هنو درگیرم!!!!!!!!!!!!!


ســلام زمستون!! البته با چند روز تاخیر...چند روز؟!

    نظر

 

 سلام.خوبید؟منم فکر کنم خوب باشم

امید که همه خوب باشیم و سر حال و از این چاق سلامتیا دیگه...

بعد قرنی نیامدن به اونترنت(خدایی برا منی که هر روز نت بودم ، یه قرن شد :دی) ،

خواستم از این آپای بلند بالای مخصوص بذارم(مث پیتزا مخصوص!!!!) .

 اندکی به اطراف نگریستم دیدم نوووووچ

 کو آدمی که بیاد آپتو بخونه و از کامنتش(بخوانید به پارسی: نظـــر) بسی در دلت

قند و شکر آب بشه

آن همه ذوق و علاقه و استعداد کور شد ، رفت پی کارش

ما هم دیدیم بالا خونه داره بار و بندیل جمع میکنه بره مسافرت زمستونی ،

از اونطرف زشت بود که دیوارای وبو از گفته هامون محظوظ(می خواستم بگم ادبیات خوندم :دی)

 نکنیم...با خود گفتیم می نویسیم هر چه باداباد

 

خب چه خبر؟!(یَک حس خوبیه بدونی کسی گذرش به اینجاها نمیفته ، باز اراجیف می بافی بهم ، سر دیوارای وبو درد میاری!!)

[از جمله افعال معکوس بود..!!]

 

  اوا دیدی چی شد؟زمستون اومد :دی

کِی اومد ما نفهمیدیم

کی گفت نفهمیدیم؟؟زمستون هنوز نیومد، ندای امتحانات در زمین و آسمون طنین انداز شده بود.

از دو فرسخی(مثلا نماد یه فاصله خیلی دور و نجومی)داد میزد: هوی من زمستونم....احترام بذارید

 

دو روزه بارون میاد...و چون تو این دو روز ، بد جور(حالا نه انقدرا...بیچاره) من و زندگی زدیم به تیپ و تاپ هم(هویجوری می نویسنش؟) ،

حس همچین خوشی نسبت به اون بارون عتیقه ش ندارم

من!!!!! منی که از هر دو کلمه حرفم 10 تاش این بود که آی بارون دوسِت دارم ، عاشقتم

(همچین تو وصف صحنه اغراق کردم انگار بارون یه آدمه اونم از نوع مذکر که دلم براش غش و ضعف میره! :دی)

 

اندکی پیش(یکم پیش تر ترش البته) ، یادداشتی نوشتم که توش از بارون متنفر شده بودم ، بذار بنویسم(البته الان یکم دارم ویرایشش میکنم...)

.همچین چنگی به دل نمیزنه ولی خب:

"" زندگی چقدر زیباست!

دوستانی دارم که بیشتر به غریبه می مانند...همیشه هستند ولی نیستند

دیگر چه کسی باور دارد دوســتان یک روح در دو بدن را؟

دوستی ها هم قلابی شدند...

وقتی دنیامان قلابی ست ، چگونه انتظار داری آدم ها همان بمانند و عوض نشوند...؟!!

آن هم آدم هایی که هر چیز را ازشان بگیری ، تنوع طلبی در درونشان موج میزند!!

کدام ابلهی ، نشانی خانه دوست را می خواست؟!!

(کدامین نشانیش را بدهم؟دوست هر روز اسباب کشی دارد.

ســراغش را از هر که بگیری ، آهی می کشد و چشمانش پر از اشک می شود)

بیـــا...!! این هم نشانی

هوا شدید بارانی ست.خودت را آماده کن برای پشت در ماندن

و انتظاری ابدی تا آشــنایی ، در را برایت باز کند

خودت را آماده کن برای ســرا پا خیس شدن و خیالی مبهم که یارت از دور برســد ،

بر سرت چتــری بگشاید و در آغوشت بگیرد تا گرم شوی

نه باران دلش به رحم می آید ، نه آن دوست و دوستی هایی که هر لحظه ازشان دم میزدی

محبت و علاقه پیشـکش...دریغ از اندکی ترحم!!

نه آسمان و نه آن عشق آسـمانیت

نه ابر و نه ...

زهی عشق ، زهی خیال باطل!!

تو تنها یک غریبه ای...

آنجاست که که آن باران همیشه آرامش بخشت ، بوی تنــفر می دهد...

پس همین جا توقف کن

دیگر کسی در انتظار تو نیست

دیگر کسی شوق دیدارت را ندارد

 لیلی و مجنون ها مرده اند ....عاشــقان مفقود الاثــر

دیــگر عاشقی نمانده که حتی به احترام آن عشق پاک برایشان فاتحه ای بفرستد

خــــدایا کمک!!! ""

 

گروه پی نوشتی :

پ.ن 1: عــرضم به حضور دیوارای وب که...دیگه حس نوشتنمم نمیاد.حتی برای خودم

چند روزه دارم به این فکر می کنم که درست عین یه کلاف سردرگمم...

تا وقتی که کسی کاری به کارم نداشت ، همه چی خوب بود...عالی نبود ولی خوب بود

الان اومدن تو گوشم چیزایی و خوندن که هر کاری می کنم از اون گوش در نمیره

هر بار چشامو می بندم اون حرفا تو ذهنم میان و یه ترسی تو دلم میندازن

کسی نمیتونه کمکم کنه...نمیدونم چی کار کنم!!!

پ.ن 2: اگه حرفای یکی درباره یکی دیگه درست باشه ، اون یکی دیگه رو ن م ی ب خ ش م

پ.ن 3: آرزوی موفقیت برای محصلین و دانشجویان تو این ماه کابوس زا

پ.ن 4: چند وقته دلم یه اتفاق خیلی خوب و خوشحال کننده می خواد...دلم تنوع می خواد...

پ.ن 5: چقدر نت سوت و کوره(منم نیستم...ولی کلا مشغله ها  و دغدغه های همه خیلی زیادتر از قبل شده.یاد این متن افتادم):

""بزرگ که می شوی ، غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند.درد هایت نیــز...غافل از آنکه لبخند هایت را در آلبوم کودکیت جا گذشته ای

شاید بزرگ شدن ، اتفاق خوبی نباشد...""

پ.ن 6: دلم خیلی برا بعضیا(جمع بسته شده.یه مخاطب خاص نیست) تنگ شده...یعنی میشه دوباره بیان؟!

پ.ن 7: دلم برا بعضی فامیلامونم تنگ شده...خیلی!!

 پ.ن 6: اصلا فکر نکنید این پست مخصوصمه ها...این که زیاد نیست اصلاااا :دی

 

مراقب خودتون و عشقتونو(اگه دارین) و دوستاتون باشین

برا منم دعا کنین

شاد باشید و شاد زندگی کنید

 


پاییز رفت!

    نظر

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل?ها

به بوی نافه?ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل?ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می?دارد که بربندید محمل?ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی?خبر نبود ز راه و رسم منزل?ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل?ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل?ها

حضوری گر همی?خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها