سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

...

    نظر

       سلام...

      حس نوشتن ندارم.واسه همین آپ نمی کنم....

      یعنی حسشو دارما ، موضوعاشم دارم ولی وقتشو ندارم.(آها این بهتره...)

      یه وقتایی هم که وقت دارم ، حوصلشو ندارم.

      ذهنم منفجر میشه ها ولی تاب نوشتن نیست...

      (همینجوری گفتم فقط یه چیزی گفته باشم.بی خیال...)

      اصلا چه فرقی می کنه ،

      کسی اینجا نیست که بخواد نگران بشه که چرا نیستم.

      یا سر بزنه و خبر بگیره که چرا آپ نکردم

      اه با کی دارم حرف می زنم اصلا...

      اینکه با خودم حرف بزنمو دوست دارم...

      از اون دیوونگیای دوست داشتنیمه...ولی...نیدونم

      بی خیال.دارم اراجیف می بافم که تعداد خطا زیاد بشه شاید..!!!!

 

       

      کودک درونم ، با کمی تاخیر روزت مبارک...

      کاش از گذشته ها برای دقیقه ای دل می کندی.

      دلم برایت تنگ شده...کاش می توانستم در آغوشت بگیرم...

      (نه...تصمیم گرفتم زیاد ای کاش نگم.

       از گذشته و آینده که خیری به ما نمیرسه.حالو بچسبم شاید یه فرجی شد...)

 

      امروزم که تولد اما رضائه...هیچ حرفی واسه گفتن ندارم...

      فقط دلم میخواست بال داشتم و پرواز می کردم تا برسم به حرمش...

      خوش به حال کبوتراش...بهشون غبطه می خورم...

      احساس قابل توصیفی ندارم...کلا احساسا وصف شدنی نیستن...

      فقط دیروز که چند بار حرمو نشون می داد و زائرا رو ،

      برای یه مدت کوتاه محو اون تصاویر شدم و اون بغضو تو گلوم

      حس کردم و چند قطره اشک...

      خوش به حال اون زائرا که چنین سعادتی نصیبشون شد...

      تولدش مبارک...