سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

باز آمد بوی ماه خرداد

    نظر

یووووووووووووهوووووووو

ایول..بالاخره اومد...امروز اولین روز خرداده و اگه از امتحاناش فاکتور بگیریم ، قشنگ ترین و بهترین ماه سال.البته همه ماه ها قشنگن ولی...خرداد یه جیز دیگه ست.چون...(آیما خوبی؟..دی!)

نمی خواستم تو امتحانا آپ کنم.اما نتونستم.الانم فقط اومدم که بگم خرداد اومدهههههه(هیشکی نمی دونست.چشم بسته غیب گفتم) و حرف دیگه ای ندارم.الانم از امتحان اومدم و در حال در کردن خستگی هستم.خدا رو شکر خوب بود.ایشالله بقیه هم خوب باشه

___________________

پ.ن1 : امروز امتحان ریاضی داشتیم ،دیشب یکم استرس داشتم(عجیب بود.من هیچ وقت برای ریاضی استرس ندارم..یعنی تقصیر خودم بود دیگه.. 5 روز وقت داشتیم گذاشتم دو روز آخر.تازه روز آخرم رفتیم مهمونی.دیشب یازده و نیم تموم کردم.اونم کجا؟...خونه عمه م.دریغ از یک صفحه تمرین کردن.دفترو گرفتم دستم از اول تا آخرشو از رو دفتر خوندم.جواباشم ذهنی می گفتم.برای همین یکم استرس گرفتم که نکنه خراب کنم و اینا).شب که خوابیدم ، خواب امتحان فیزیک دیدم.امروز سر جلسه معلم فیزیکو دیدم.گفتم:دیشب خوابت رو دیدم.گفت: چی دیدی؟ گفتم:خواب امتحان فیزیک. گفت چه عالیییییی (می خواستم بگم که عمو پورنگ می بینم.یعنی می دیدم.دی..!) هیچی دیگه.گفت که ایشالله خیره و اینا.حتما فیزیک ترمو 20 میشی. من: بححححله..بحححححله..حتتتمااااا...شک نکنین

پ.ن2 : راستی اینکه میگن ترم 2 ضریب 6 داره یعنی چی؟مثلا اگه 25/0 غلط داشته باشیم میشیم چند؟؟؟بعد اگه مثلا 2نمره غلط میشه چند؟ وایییییی...

پ.ن3 : من قبلا زیاد با تلفن حرف میزدم(لقب: تلفن چی...)تلویزیونم زیاد می دیدم و هرکی نمیدونست چه فیلمی چه ساعتی داره از من می پرسید(تلفن گویا)اسمس هم که بلههه.کلا با وسایل ارتباطی خیلی صمیمی بودم دیگه.(البته درسم بد نبود.گفته باشممم )نمیدونم الان متحول شدم یا چیز دیگه..کلا فیلما که از دستم در رفت.شاید یکی دو تا شو ببینم.تلفن خیلی کم شد..خییییلییییی.فقط اگه سوال درسی داشته باشم..در حدی که مامانم چند روز پیش بهم گفت با دوستات قهری و کلا قطع رابطه کردی؟گفتم چطور؟گفت:آخه دیگه دستت تلفن نمی بینم. گفت:ظاهرا داری بزرگ میشی. خودمم نمیدونم چرا.ولی جدی بزرگ شدن به این چیزاست؟...فقط بهم اس میدیم.اونم خودم تعدادشو کنترل میکنم که مثلا چندتا خوبه که زیاد نشه 

پ.ن4 : دیگه اینجا هم آدم نمیتونه حرف دلشو بزنه.چون تو این فضای مجازی هم کلی دوست پیدا کردی که می شناسنت.حرفتو میخوری مثلا کسی ناراحت نشه.حرفات فقط شعاره.نه اونی که خودتی.خود ٍ واقعی.خودتو عوض میکنی فقط به خاطر دیگران.حرفاتو عوض میکنی.برای کی؟برای اونایی که حتی تا حالا ندیدنت و فقط کامنت تگاری کردی باهاشون.می ترسی بقیه دربارت بد فکر کنن.می ترسی ازت خوششون نیاد.می ترسی...اه..حالم بهم میخوره از این دنیای مجازی.از این وبلاگ.از این که همه چی بر پایه دروغه.هدف دوستیابیه؟باشه..تو راست میگی.اما نه دوستی واقعی.چون وقتی خودت واقعی نیستی..خودت روراست نیستی(حتی با خودت.چه برسه با دیگران) چطور انتظار داری بقیه باهات رو راست باشن؟اسم دروغ - سن دروغ - محل زندگی دروغ - حرفاتم دیگه یه مشت دروغه.باور ها تو فراموش کردی که چی آخه؟خودتو از یاد بردی که چی بشه؟... فقط میخوای خودتو پنهان کنی.میخوای مثلا نا شناخته بمونی.چیو میخوای با اینا ثابت کنی؟ میخوای بگی خیلی زرنگی تونستی بقیه رو فریب بدی مثلا؟به چه قیمتی؟من بدون شناختت صدبار میگم تو از همه زرنگ تری.واقعا چرا وبلاگ اینجوریه؟چرا همه به هم دروغ میگن؟(منظورم به خودم نیست.من سعی کردم با همه صادق باشم و هیچ دروغی بین من و دوستام نباشه.تا الانم هر چی به هر کی گفتم راست بوده.منظورم به عشقمم نبوده که شاید ترکم کرده باشه.عشقم کجا بود آخه؟پس خواهشا الکی حرف در نیارین.این پی نوشت مخاطب خاصی نداره..کسی به خودش نگیره یه وقت) 

پ.ن 5 : فکرشو بکن..دیگه دوستی و دوست داشتن و عاشق شدن اینجا با این همه دروغ چه چیز کشکی بشه...بدم میاد از آدمایی که تظاهر میکنن دوستت دارن.نه در حد عاشق شدن.همین خیلی ساده و معمولیش.کلی اراجیف بهم می بافن اما آخرش...

پوووووووووووووف...برو بابا حوصله ندارم

______________________________

من خیلی زود با همه صمیمی میشم.یعنی روابط اجتماعیم خوبه.اما خب اینطور نیست که همه رو جزو دوستای صمیمیم بدونم.هرکی پیش من یه ارزشی داره و اولویتش مشخصه.تو این دنیای مجازی هم تعداد دوستای صمیمیم خیلی زیاد نیست.گرچه کمن اما همیشگی هستن و هر روز بهشون سر میزنم و به داشتنشون افتخار میکنم.من در مورد خودم بهتون راست گفتم و سعی کردم راستگو باشم.ولی اینو نمیدونم که شما چطور رفتار میکنین.من بهتون اعتماد کردم.امیدوارم پشیمون نشم.این پ.ن 4 ربطی به خودم نداره...

_______________

سوتی نوشت: اه اعصابم خورد شد.نیم ساعته دارم دنبال عینکم میگردم.پیداش نکردم.رفتم تو اتاق مامان اینا رو ببینم.چشمم افتاد به آینه.دیدم رو چشممه

3/3/90 نوشت: * روز مادر مبارک *

4/3/90 نوشت: تولد دبیـــــــر مبارک