• وبلاگ : GoOokeloOM
  • يادداشت : چي بگم...!!
  • نظرات : 8 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ولي من اينجوري نيستم !

    آخرين باري که يادمه کسي اشکم رو ديده مال 7 سالگيم بود که يه در خيلي بزرگ يه کاراژ که فولادي بود و خيلي سنگين فکر کنم حدود 3*4 متر ابعادش بود کلا از جاش کنده شد و افتاد روم !!!!!!

    البته خدا رو شکر حتي يه خراش هم ور نداشتم !!! ولي خب کوچيک بودم و خيلي ترسيدم

    يه چيزي شبيه معجزه بود که چيزيم نشد

    يه لحظه همه فکر کردن که ديگه من مردم

    ولي خيلي عجيب بود که در به اون سنگيني افتاد روم دره اينقدر وزنش زياد بود که 3 نفري بلندش کردن

    هيچيم نشد حتي چيزي هم نبود که دره بهش گير کنه که من نرم زيرش زمين و اطراف صاف صاف بود

    واقعا عجيب بود

    و اما آخرين باري که گريه کردم فکر کنم 3-4 روز پيش بود !

    اتفاقا مردن خيلي راحته ! همش يه لحظست ! خيلي لحظه هيجاني هم هست ! برعکس خيليا که ميترسن من ازش هيچ ترسي ندارم

    چون بعد از مرگ تکليف آدم معلوم ميشه يا ميره پيش خدا يا نميره پيش خدا