مهرنوووشي من مي رم ناهار بخورم بعدش بر مي گردم
چه تهي شده ام ، من از معني... و نفرين بر اين واژه گان پوچ و بي معني... که مرا نه به خروش ِ مواج ِ زندگي رهنمونند و نه به آرامش يکپارچه مرگ... چه بي حاصل حضوري دارند اين واژه گان... بر اين معصوم صفح? سفيد ِ بي گناه... که ديگر نه ديده گان مرا تعريف مي کنند و نه چشمان تو را افسون... مرده باد کلمه و خاموش باد جمله... که هر چه مي گويند از حضور خست? من مي کاهند و بر غياب شکست? تو مي افزايند... آخر به چه کار مي آييد اي واژه گان گم گشته معني... مرا به حال خود بگذاريد... و ويران شويد... که از انبوه شما ، تنها ديواري ساخته مي شود از آجر تلخ کلمه ، که چون به يک خط قرار گيريد و بر سطرها نشينيد ، بي نفوذ ديواري گرديد همچون اين نوشت? منحوس... وهر چه بيشتر نوشته آيد... ديوار جدايي ميان من وتو را رفيع تر گرداند... و مرا در پشت اين نوشته ها پنهان تر... پس ديگر نخواهم نوشت و هيچ نخواهم گفت... تا ويران شود ديوار و آوار گردد کلمات... که اکنون وقت خاموشي پرفريب لبهاست... وآغاز گفتگوي بي واسط? چشمها... بر چشمان گوياي من هميشه خيره بمان....
ولي جدي قشنگ بود تيکه اي گفتي !! هنوز توش موندم !
مرسيخيلي ممنون !!! خوبه ياده شيرزاد نيقتادي !!
نه خيلي هم خوب بود !! تو هم مي توني شاعر باشيا !!!!نه اتفاقا !!
مي گم پيش زهرا هم بروووو دخمل خوبيه !!
باشه بروووووو
بووووووووووووس
يااااااااااااااااااااي