• وبلاگ : GoOokeloOM
  • يادداشت : من اينجام...كاش هر جا كه تو بودي ، من نيز بودم
  • نظرات : 53 خصوصي ، 364 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام!
    نهههههههه بابا! ديگه اينقدرا هم که ميگي خفن نيست..!
    گاهي خل و ديوونه ميشم از اين حرفا ميزنم...!!
    ديگه بعد از اين همه مدت تو نت بودن بايد شناخته باشيم..!
    هووممم؟؟
    چي به شيريني شکلات تلخه؟؟
    شايد تلخي هاي روزگار ، شايد خودمون ، شايد نگاه هامون ..
    هومم؟؟!

    هووووووووووووووووووووومممممم!!
    چه خوب نوشتي.. جدي ميگم! وقتي ميخوندمش ميتونستم خودمو جات حس کنم .. و يه جورايي .. که نه! کلي انرژي گرفتم!
    دمت گرم کلي!

    نگيري بزنيم ها!
    ولي تولدت ديرادير مبارک بازم!
    نميگم يادم بود و نيومدم! (اصلا ميدونستم!؟! فکر نکنم! :دي!)
    ولي در کل تولدت کلي مبارکت باشه!
    (بريم تو نخ عرف و اينا!؟)
    ايشالله هزار سال زنده باشي .. و اينا!

    چيکار کنم! نميتونم رسمي باشم! دوست دارم خودم باشم فقط...
    (باز دارم ميرم تو نخ فلسفي بازي و اينا! پس بيخيل!)

    هووووووممممم
    ميدوني، به نظر من اشکال از اونايي نيست که نميان و مثل بچگيا صاف و ساده همبازي ما نميشن. اشکال از مائه که صداقتمونو از دست ميديم...
    نميدونم چرا همه فکر ميکنن بقيه که بزرگ ميشن بدتر ميشن ، اما خودشونو نميبينن؟؟؟
    وقتي خودمون با 1 بچه ، يا نوزاد ميخوايم حرف بزنيم رو ديدي؟ چون ميدونيم پاک و صادقه باهاش مثل خودش صادقانه رفتار ميکنيم ... اما وقتي ميخوايم با يکي (بزرگ سال) حرف بزنيم، خودمونو ميگيريم و .. اصولا اونم ما رو مثل اون بچه هه ميبينه و خودشو ميگيره ..

    نه!؟