لياقت مي خواهد واژه ” ما ” شدن
لياقت مي خواهد “شريک ” شدن
تو خوش باش به همين “با هم ” بودن هاي امروزت
من خوشم به خلوت تنهايي ام
تو بخند به امروز…
من ميخندم به فرداهايت . . .
به رامين:
كامنتام به گوكلوم ميرسه اما وقتي تو وب تو مي كامنتم نميرسه:دي!
كامنتيدم بهت ولي فكركنم بهت نرسيد...شرمنده....
راسي:از شكلات فندقي چه خبر؟
اينجا داره بارون مياد....
كلييييييييي!
من رها...
.
اينجا خونمون!!!!!
هوووووورا...
بالاخره كامپيوتر جان بعد از انجم عمل هاي جراحي بسيار تونست به حالت يه كم بيشتر از يكم قبل از حالت اوليه برگرده!
و به نت وصل شه....:دي!
امروز ظهر رفتم بيرون براي انجام يه کاري تو آفتاب اونم پياده !
خلاصه کارم تموم شد و برگشتم خونه
تو خونه نشسته بودم و زير باد کولر داشتم استراحت مي کردم و يه کتاب رمان ماله درباره ي جنگ جهاني ميخوندم
يهويي دلم هوس بارون کرد
دلم يه بارون ميخواست که پاک بشم
خنده داره !
هواي آفتابي
آفتاب داغ و سوزان
از خدا خواستم که بارون بياد
يهو رفتم لب پنجره داد زدم ببار !!!
دو دقيقه نشد که ابرا اومدن و رگبار شديدي زد !
خدايا شکرت !
عاشقتم خدا
جالبه از دوستام پرسيدم همه گفتن خونه ي اونا آفتابه و خبري از بارون نيست !!!!!!!
راستي دارم ميرم سفر !
چند روزي نيستم