نيدونم چي بگم . . .
بايد که لهجه کهنم را عوض کنماين حرفِ مانده در دهنم را عوض کنميک شمعِ تازه را بسرايم از آفتابشمع قديم سوختنم را عوض کنمهرشب ميان مقبره ها راه مي رومشايد هواي زيستنم را عوض کنمبردار شعر هاي مرا مرهمي بياربگذار وصله هاي تنم را عوض کنمبگذار شاعرانه بميرم از اين سروداز من مخواه تا کفنم را عوض کنممن که هنوز خسته باران ديشبمفرصت بده که پيرهنم را عوض کنم