سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دروغ،دو رویی،دو رنگی

    نظر

بهم گفت تو هنوز واسه فکر کردن به این موضوعات خیلی بچه ای.هنوز زوده فکرتو درگیر این چیزا کنی.هنوز خیلی وقت داری که تصمیم بگیری.الان وقتش نیست.بهش گفتم من بچه نیستم.خیلی چیزا رو میتونم بفهمم و درک کنم.برای خیلی کارا خودم میتونم تصمیم بگیرم.اینم مثل همونا.اخم کردم و رومو ازش برگردوندم.دلم نمیخواست بهم بگه بچه.منم میخواستم مثل خودش باشم.یه آدم بزرگ.دلم میخواست زودتر بزرگ بشم تا دیگه این حرفا اذیتم نکنه.تا کسی دیگه بهم نگه بچه...

بهم خندید و گفت یه سال دیگه خودت میای پیشم بهم میگی دلم میخواد بچه باشم.من که ازدواج کردمم هنوز بچه مامان بابام هستم.اصلا مگه بچه بودن بده؟

هنوز یه سال از اون روز نگذشته اما من...از ته قلبم کاملا خالصانه دلم میخواد زندگیم متوقف بشه و از این بزرگتر نشم.من الان بچه ام.خیلی هم بچه ام و به بچه بودنم افتخار میکنم

به اونم زنگ زدم و گفتم هنوز یه سال نشده اما من از آرزوی خودم پشیمون شدم.من دوران بچگیو دوست دارم.فقط بهم خندید بدون اینکه هیچ حرفی بهم بزنه...

امسال کلاس ما انگار یه جور دیگه شده.یه جو سنگینی برقراره.یه چیزی تو مایه های دو رنگی توش حکم فرماس.نمیگم پارسال همه احساسای بچه ها پاک بود اما حداقل خیلی بهتر از امسال بود.پارسال تو اون کلاس احساس صمیمیت بیشتری می کردم.شایدم همراه با امنیت اما الان انگار بچه ها غریبه شدن.همه یه جورایی دورو شدن.جلوی آدم که هستن یه چیز میگن اما پشت سرت یه چیز دیگه.وقتی جلوت هستن باهات گرم میگیرن.اما وقتی از شون یکم فاصله میگیری یه عالمه غیبت میکنن.همه فقط دلشون میخواد یه آتو(املاش اینجوریه؟؟...نمیدونم)از طرف مقابلشون بگیرن.

اما بچه ها(کودکان)اصلا اینطوری نیستن.همشون قلب پاکی دارن.ظاهر و باطنشون یکیه.اگه از کسی ناراحتن،اگه از کسی متنفرن،اگه کسیو دوست داشته باشن،اگه...صادقانه بروز میدن.بدون هیچ دروغ و دورنگی

اما ظاهرا دورویی و دورنگی یکی از خصوصیات بارز بیشتر آدم بزرگاست.پس من دوست ندارم بزرگ بشم.یا اگه بزرگ شدم امیدوارم این صفتو هیچ وقت نداشته باشم.اوایل برام باور کردنی نبود که دورویی وجود داره.چون من همیشه اونی که هستمو نشون میدم.نه اونی که دوست دارم باشم.نه اونی که دیگران انتظار دارن باشم.اما کلا سعی میکنم آدمی باشم که بعدا مهم بشم.برای جامعه م مفید باشم.که اگه یکی اسممو شنید،یه خاطره خوب ازم داشته باشه.که کسی فراموشم نکنه.دوستم بهم میگه تو استثنایی.وگرنه همه ی آدمای دور و ورت دوشخصیتین.تو کودک درونت هنوز زنده ست.تو فقط تونستی این ویژگی بچگیتو حفظ کنی اما نمیتونی بقیه رو هم تغییر بدی تا مثل خودت بشن

واقعا اعصابم خورده.خیلی خیلی زیاد...

هر کس بد ما به خلق گوید ما صورت او نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم

احساس میکنم اخیرا برخورد بچه ها با من عوض شده.نگاهاشون فرق داره.توش یه رنگی دیده نمیشه.وقتی باهام حرف میزنن بعضی وقتا نیش وکنایه میزنن.(یا همون طعنه)مشخصه که وقتی دارن حرف میزنن و چیزیو به زبون میارن در همون لحظه یه چیز متناقض با اون حرفشون تو سرشونه.زبون یه چیز میگه عمل یه چیز دیگه.گفتار یه جوره و رفتار جور دیگه.

انتظار خیلی حرفارو از خیلی آدما یا بهتر بگم از خیلی از دوستا(دوست نما ها)نداشتم.نمیتونم بفهمم که چه جوری به خودشون اجازه میدن هر طوری میخوان درباره من و اونایی که باهاشون صمیمی هستم فکر کنن.یه چیزی مثل شایعه پراکنی.بدون دونستن اصل قضیه.یک کلاغ چهل کلاغ کردن

این چند وقته پچ پچا و در گوشی حرف زدنا هم بیشتر شده.نمیدونم چه اتفاقی در انتظارمه فقط امیدوارم همه اینا ساخته خیالات خام خودم باشه نه واقعیت.اما...اگه خیالاته پس چرا بعضیا حرفمو تایید میکنن؟چرا اونام میگن بچه های کلاس عوض شدن؟واقعا هیچی نمیدونم...هیچی

وقتی دارن باهام حرف میزنن نمیدونم کدوم شخصیتشونه.وقتی باهام شوخی میکنن و میخندن،وقتی بهم میگن خیلی دوسم دارن واقعا از ته دلشونه یا فقط ظاهر قضیه ست.به دوستم گفتم نمیتونم باهاشون معمولی برخورد کنم.نمیتونم به خودم بقبولونم...نمیتونم.دیگه به کی میتونم اعتماد کنم؟از کجا بفهمم اونی که باهام حرف میزنه راست میگه یا تظاهر به صداقت میکنه؟نمیتونم وانمود کنم که عین خیالم نیست.نمیتونم بگم که اصلا مهم نیست.دوستم بهم گفت این تازه اوّلشه.این کلاس کوچیک ماست.تو فکر کردی جامعه بهتر از اینه؟فکر کردی که با آدمایی که تو جامعه برخورد میکنی همه فرشته ان؟همه پاکن؟همه احساساتشون خالصه؟

اینارو خودمم میدونستم اما خب...باورش برام خیلی سخته که دوستای صمیمی که انتخاب کردم همشون عین من نیستن.با من صادق نیستن.توشون ناخالصی هست.همیشه میگفتم من با همه زود دوست میشم و رابطه اجتماعی قوی دارم برای دوست یابی.پس کلی دوست خوب و صمیمی پیدا میکنم.اما انگار اشتباه کردم.دوستایی که پیدا کردم هیچ کدوم اونی نیستن که انتظار داشتم.فقط یه چندتایی برام دوست صمیمی مونده.امیدوارم حداقل اونا برام بمونن.فکر کنم رو اونا بشه حساب باز کرد.

دنیا نباشد!

فقط کوچه ای باشد و باران...

و دوستی که زلال تر از باران است.

پ.ن 1:اوایل هدفم از داشتن وبلاگ تفریح و سرگرمی و بعدش پیدا کردن دوستای واقعی بود.اما می بینم که نمیتونم دوستای واقعیو تشخیص بدم.پس تلاشم بی نتیجه بود و هست.از این به بعد اگه آپ کنم حرف دل،چیزایی که ذهنمو مشغول میکنه،افکار و عقایدم و هر چی که دوست داشته باشم و تو زندگی روزمره بهش فکر میکنمه.اونایی که منو میشناسن لطفا از"وروجک" انتظار بیشترازاینو نداشته باشن.دیگه نمیتونم وروجک سابق با شیطونیای قبل باشم.ظاهرا این دنیا و این جامعه ای که توش زندگی میکنم خیلی جدی ترازاینه که بخوام با شیطونی و خوش گذرونی سرو ته شو هم بیارم.البته معنیش این نیست که شوخی و خنده و شیطونی موقوف.اما باید مصمم تر و جدی تر به آینده و هدف اصلیم از زندگیم فکر کنم

ازحالا به بعد هدفم ثبت کردن چیزاییه که برام مهمه و بهشون فکر میکنم.برام فرق نمیکنه افکارمو رو کاغذ بنویسم یا رو شاخه ها و ساقه درختا یا روی شن و ماسه.فقط میخوام بنویسم شاید یکم خالی بشم.پس امیدوارم کسی اظهار نظر نکنه که چرا وبلاگت شبیه دفترچه خاطرات شده و از این جور اراجیف

پ.ن 2:من دیدم خیلی هارو لینک کردم که شاید فقط یکی دوبار بهم سر زده باشیم و الان نه من بهشون سر میزنم نه اونا میان وبم.پس با همون اجازه که خودم لینکشون کردم،الان پاکشون کردم.اسم بعضیام هست گرچه بهشون سر نمیزنم ولی براشون احترام قائلم و به خودم اجازه پاک کردن اسمشونو ندادم.اگه هم ببینم باز به کسی سر نمیزنم و فقط اسمشون تو وبلاگه پاکشون میکنم.فکر نکنم دیگه بخوام با کسی تبادل لینک کنم.اگه از وبی خیلی خوشم بیاد،اون فرق داره دیگه.هر کسی هم دلش میخواد میتونه با اجازه خودش لینکم کنه(و البته شاید با اجازه ماه تیکه) و اگه هم دوست داشت نظر بذاره.این نهایت لطفشو میرسونه ولی اصلا اجباری نیست.حداقل برای پستای مربوط به من

پ.ن 3:هر وقت که دلم گرفته بود و از خدا میخواستم بارون بیاد همون موقع دعام استجاب شد.(دلم میخواد زیر بارون قدم بزنم.اول بارون ملایم بعدش خیس خیس بشم).حالا از خدا میخوام برف بیاد.تا شاید با اومدنش بتونه خیلی از این سیاهیا و تاریکیا و دورویی هارو بپوشونه و همه جا رو سفید پوش کنه.

پ.ن 4: و این تکرار تکرار است/ ومن تکرار تکرارم

پ.ن 5: امتحانام امروز تموم شدن.امیدوارم اونایی که محصل و دانشجو هستن و امتحان داشتن و شایدم هنوز دارن،موفق باشن

پ.ن 6: راسسی...سلام...و بعدشم...خداحافظ


لحظه های کاغذی

    نظر

خسته ام از آرزو ها ، آرزو های شعاری

شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رونوشت روز ها رو ، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من ، صفحه باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی  از ما یادگاری

*******************************

پ.ن 1 : داره بارون میاد...دوست میدارم