سفارش تبلیغ
صبا ویژن

GoOokeloOM

صفحه خانگی پارسی یار درباره

امروز را به خاطر بســــپار...دیگر باز نمی گردد!!

    نظر

 

هووومممم...ســـلام! خوبــــــــید آیا؟!

چند بار از ظهر تاحالا تصمیم می گیرم آپ کنم ، هی منصرف میشم

نه موضوعی...نه حس و حالی...

حس نوشتنم نمیاد.نه اینجا،کلا منی که مثلا اعصابم خورد می شد با نوشتن آروم می شدم،

یا وقتی خیلی خوشحال بودم،

نوشتن باعث می شد اون شادیو دوباره برای مدتی مرور و اینجوری لمسش کنم،

دو روزه فکر کنم، حال نوشتن ندارم...کلمات کنار هم نمیان تا بنویسم

انگار اینام با هم قهرن

روزای خوبیو کلا نمیگذرونم...دغـــــدغه هام فراوونه و یه ســـری مشکلات...

خدارو شکـــــر تونستم این مدتو تحمل کنم و از اون طرفم سعی کنم بخندم و شوخ و شاد جلوه بدم

تا بقیه هم شاد باشن و فکر نکنن مشکلی دارم

هستن معـــــدود افرادی که تونستن تو لحظه های سخت کمکم کنن،اما واقعا کمن و معمولا

دور از دسترس...ولی مهم اینه یه روزایی هستن و بهم حس خوبی میدن.ممنونم ازشون!

کارم به جایی رسیده که دوستام بهم میگن چرا انقـــــدر خوبی؟

(اینش اغراقه...من اصلاااا خوب نیستم.جدی بی شوخی)خوبی زیادم خوب نیست...یکم فکر کن به خودت

چرا همه برات مهمن جز خودت؟؟!

میدونـــین...خب...کسی که موقع نیاز نتونست کمکم کنه،

اما من وقتی کسی ناراحته،از اینکه بتونم پیشش باشم و بهش گوش بدم و اگه

لازم باشه،حرف بزنم،اگه اخرش بگه :((مرســـی آرومم کردی))، واقعا آروم میشم

(بخوام پیش کسی باشمـ ، از جونم مایه میذارم...انگار حسش کنم...براش اشکم ممکنه بریزم)

شده حالم شــــدید بد بود...اسمس دادم به یکی از دوستان...یه کلمه درباره خودم حرف نزدم،

فقط درباره اون گفتم،و اخرش آروم شدم و ازش تشکر کردم.گیج بود نمی دونست تشــکر واسه چی...

اینم یه جور آرامشه دیگه...:دی

 

امتحان ترمم شروع شده و من با این افکار شلوغ، وسط خوندن(در حالیکه یه جزوه کامل 100 صفحه ای مونده بود)،

شــــروع کردم به نوشتن::

" آرا آرام می روم...آنقــــدر آرام که نفهمد دور می شوم...دوریم را احساس نکند

آرام که فاصله بگیری،عادت می کند به کم دیدن و دیگر ندیدنت!

دیگر اذیتش نمی کند این فاصله...

عادت و فراموشی ،داســـتان پوچ ما آدمـــهـــا...

اما...من؟!

آرامم...از درون گویی خورده می شوم اما،آرامم هنوز...!!

آرام...آرام آرام تمام می شوم.آرام محو می شوم...

دیگر بودنم برای کسی لازم نیست

بروم...

جای اضافی اشغال نکنـــم

اما نمی شود...دست خودم نیست...نمی توانم

کورســـویی می بینم...او نومیدانه به من می نگرد

 و من بی اختیار محو تماشای چشــمانش...

که برقشـــان در دلم آتش می افروزد ،

عاجز از حرکت...نه قدمی به جلو می نهم و نه به عقب می روم

زهر خندی می زند و خود دور می شود و من...به دنبال او...

اما او...دیگر مرا نمی خواهد...از اول هم نمی خواست...

و مـــن چه احمــــقانهـــ ، خواب هایـــــم را با او قســـمت می کردم!! "

 

اممم...جمله اخرشو خیلی دوست دارم...اینو برا دو نفر خوندم با لحن با احساس خودم...

گریه شونو دیدم...شاید اون دوتا خیلی حســـاس بودن

نمیدونم!!

___________________________

*دلم هیچی نمیخواد...میدونی؟خسته شدم بس که خواستم و یا نشد یا جوری شد که نمی شد،بهتر بود!!

کلی آرزو دارمااا...اما اصلا همشون گم شدن بین این همه تعجب فعلی من که چرا این چند وقت همش اینجور میشه؟!!!

خدایا هرجور خودت میخوای...دیگه نمی تونم...نا امید نیستمااا.نه اصلا.ولی...

*دعا می کنم برا خودم که امتحانامو خوب بدم...واقعا...

ملودی هم نهایی داره،حتما دعا میکنم براش و برای بقیه ســـوما...

 *شوکولم که فردا تولدشه...همین جا تولدشو تبریک میگم...ایشالا به آرزویی که امشب قبل خواب میکنه برسه

*تولد دبیر هم هست فردا...باید اسمس بدم بهش

*پس فردا هم تولد آقا جانی و یاکوبه...!!

*از فردا صبح باید شیمی بخونم.بچه ها از امروز خوندن...حسشو ندارم

ملودیم که فیزیک داره :دی...باز صد رحمت به شیمی :دی

*غیــــره هم که به کل تعطیل....فهمیدم یه جور دوست داشتن عادیه...واقعا دوسش دارم.اما عاشقش نه اصلا نیستم

* نمیدونم خوبه یا بعــــد، به کل احساسم نسبت به جنس مخالف رفته...یعنی یه وضعیه...از پسرای تو خیابون بدم میاد

با پسرای فامیلم حرف می زنم یا بچه های اینجا،انگار طوری برخورد می کنم که فقط آدمن مثـــ من...بی هویت و بی جنس

*امروز تو مدرسه یکی یه قضیه ای رو نمی خواست به یه دوست دیگمون بگه،ولی من میدونستم اون موضوع رو

ناراحت شده بود که چرا اون که 2 سال باهاش دوسته قضیه رو نمیدونه و من ظرف چند ماه...

اشک تو چشاشو همراه با برق کینه و نفرتش از من دیدم...

تقصیر من چی بود آخه؟؟اسمسم دادم جوابمو نداده...هی بابا!!

*من کلا با همه روابط اجتماعیم خوبه.زود دوست میشم...اما خب یه سریارو انتخاب می کنم که برام خاص باشن

این افراد، اگه ناراحت باشن،بهم می ریزم...نه که وانمود کنم آدم خوبیم و مهربون...نه...خو چی کار کنم؟؟جزئی از خصوصیتمه

بهش گفتم بگو چته...می بینمت بهم میریزم...گفت:پس برات بهتره دیگه همو نبینیم چون من معمولا اینجورم...

از رو دوست داشتنش گفتم:بار آخرت باشه اینو میگی...یه بار دیگه بگی:اول یه چک تقدیمت میکنم

بعد دیگه نه من نه تو...

بعد گفت: تو بی خود میکنی...من براخودت گفتم..اگه کاری نداری دیگه خدافظ!!

امروز کنار هم بودیم اما یه کلمه با هم حرف نزدیم

من جایی میرم منت کشی که بدونم تقصیر منه...اینجا چه کنم؟؟

میگم همه چی بهم ریخته ست!!

*یه سری چیزای دیگه م بمانــــــــد...

 

خداوندا

اگر روزی بشـــر گردی

ز حال بندگانت با خبر گردی

پشــیمان می شوی از قصه ی خلقت،

از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسوولی

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد آن کس که انســـان است و

از احساس ســـرشار است

"شـــریعتی"

 


مــ ـــن دیگـــــر هیچ نیستم!!

    نظر

 

خسـ ـــتــ ــه ام...

از تمــــام  ِ این شـهــــــر غبار آلود

که در آن ، حرف زدن نیز گــناه است

چه رســـد به فهمــــاندن...!!

 

خستــــه ام...

از تمام گفتن ها و نفهمیدن ها...!!

دیدی بهــتر است خفه کنم صــدایم را

تا نبینـــم نگاه غمگینت را

که می گویــــد :

حرف هایت برایم سنگین است!!!!

_______________________________

تو خالی نوشت:::

دیگـــر نیازم بایـــد در دفتــــری کاهی خلاصه شود

اینجا برای گنجاندن خودم با کمبود جا مواجه ام

هر چند هرجا که باشم ،

به زودی تمام می شوم

در میان انبوهی از مـــه دوده...!!

 


:) طبیعی از اعماق وجود!!

    نظر

 

تمـــام ســـپاسم از آن کسی است

که به من نیازی نداشت

اما فراموشـــم نکرد :)))

"کوروش"

__________________________

ممنون از اونایی که همیشه پیشم هستن،اما قدر نمیدونم!!

_____________

به خدا میخواستم خوب شروعش کنم....اما دیگه معلوم شد فردا روز گندیه....خیلی!!

::فردا نوشت::

*اصلا گند نبود.اصلا...خیلی هم خوب شروع شد :))))

*به رها :: مرسی پیشم اومدی...شرمنده پیشت نبودم...خیلی خیلی!!

_______________________________________

روز مامان و بابام و معلمای دیگه مبارک:)


حالا که همش خیاله...

    نظر

 

نیـــازم دیـگـــر ،
نه دســتان گرمت هست و
نه چشـــمانت...
با یک فنجان سکــوت تـــــلخ
فرو می برم
حماقتــــم را...
که دوستت می داشتم!!


_________________________
انقدر دلم میخواست می تونستم مثل قبل طولانی بنویسم...


حیف که همه چی بعد مدتی عوض میشه!
مث یه رابطه عمیق دوستانه که بعد مدتی تبدیل میشه به :
جنگ دو نفر بیگانه!!


هممم...دوست داشتم،دوست بدارم
حتی دوست نمای غریبه را...
اما نشــــد...نخواست...پس...
من هم نمیـــــــــخواهــــــم!!


میدونی چقدر درده به خودت تلقین کنی نمیخوای؟
اما این دیگه تلقین نیست...حس میکنم دیگه هیچ احساسی بهش ندارم...


بی تفاوتی هم عالمی دارد...
اما عالمی فرا تیره تر از آنکه
جلوی رویت کسی را ببینی که
با تمام وجود می خواهیش و او بی تفاوت است...
__________________________________________


*انقدر بده نمیتونی منظورتو واضح بیان کنی


*اگه اینو خوندی،به خودت نگیری یه وقت...مخاطبم هر قدر خاص باشه،
تو نیستی...هه!


*یه وقتایی آدم می سوزه از این همه سال دوستی و
آخرش،انگار تازه داری می بینیش و میخوای باهاش آشنا بشی و
فقط یه ماه برا مرور تمام خاطرات یه نفره ی چند سالت وقت داری و
بفهمی انقدر مغروری که دوست نداری به زبون بیاریشون
 _ آدم می سوزه از خاطره ها


*متنفرم از وقتایی که هیچی مرتب نیست جز اشک های گوله گوله شده پشت هم


*متنفرم از گریه و از اون بیشتر،از بغض...


*بهش بگو دوستت دارم...با این فکر که آخرش هیچی نمیشه.
_ اما حداقل یه سنگینی عمیق از رو قلبت برداشته میشه


*دارم نفـــس کم میارم...کاش فقط یه چیز کوچولو....همممم
______________________________________________________________________

می خواستم امروز ِ قشنگیو شروع کنم.با یه راه قشنگ
خدایا...تو که مث همیشه باهام بودی...پس چرا نشد؟!مث همیشه...!

از درون و بیرون دارم می ترکم...داغون شدم و داغون کردم...!!


:) ژکـــوند

    نظر

 

سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن ،

اما معلوم نیست خودشون کجا درد دل می کنن...

 

سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ،

ولی هنوز هم شکستن بلد نیست...!

 

سلامتی اونایی که تو اوج سختی و مشکلات ،

به جای اینکه ترکمون کنن ،درکمون می کنن...

 

سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ،

ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره !!!

______________

اینکه زیاد نیستم ، واسه اینه که هم درسم زیاده و

هم اینکه...دیگه اونایی که دوسشون داشتم(/دارم/باز هم خواهم داشت)

 اینجا نیستن...

حتی خاطراتشونم با خودشون بردن به یه جای دور :)

یه جور فرار اختیاری از من و اون چیزی که مربوط به منه...هه

 


تو آدمی؟!

    نظر

اینجا...

آدم ها دروغ های شاخ دار می گویند و ...

دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک می کنند

شاید قشنگ ترین دیالوگ دنیا آنجاست که

پدر ژپتو به پینوکیو گفت :

پینوکیو...

چوبی بمان ، آدم ها سنگی اند ، دنیایشان قشنگ نیست


تقدیر

    نظر

 

// در مقابل تقـدیــــر خداوند

هماننـد کودکی یک ســاله باش

که وقتی او را به هــــوا می اندازی،

می خنــــدد

چون ایمــــان دارد که تو او را

خــــواهی گرفت //

 

______________________________

میخوام یه کاری کنم و به یکی کمک کنم.نمیدونم کارم درسته یا نه...

آخه شاید بهم ربطی نداشته باشه ولی دلم براش می سوزه

نمیدونم!!


مـــن و عکــــاس

    نظر

 

مــَـ ــن

اگـــَـ ــر میـ ـخَنــ ـــدم

تَنــهـــ ــــا

بــــ ــــه

اجبـــ ـــ ـار عَکـ ـــ ـاس اسـ ــت

وگـــ ــَــــ ــرنه بـــ ـــی تـــ ـــ ــ ـــ ـــ ـو

مـَـــ ـــــــن کجــ ـــ ـــا

خَنـــــ ــــــده کــجــ ــــ ـا....!!!

___________________________________

ســ ـیـــ ــب :))))


امــــــروز ، دیروزست یا فردا ؟!!

    نظر

 

امــروز را به باد سپردم

امشب کنار پنجــره بیدار مانده ام...

دانم که بامداد ، امروز دیگری را با خود می آورد

تا من دوباره آن را بســـپارمش به باد

 

به فردایی امیدوارم که امروزش مثل دیروز نباشد

________________________________________________

پ.ن 1 : شــ ـــاید بعــــد ها این پست کامل شود

پ.ن 2 : تنها سکوت پاسخ کاملی برای تمام رفتارهایت...

پ.ن 3 : کاش چشم هایم مال تو بود تا تمام نفرتم را به تو هدیه می کردم

پ.ن 4 : دارم خواب می بینم.کابوس یه بیداری مبهـــم!!

پ.ن 5 : انگار "تو" ها دورترین کسانم می شوند